دکتر شگفت‌انگیز – سرخط نیوز

یک هفته قبل از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در تهران، دعایش اجابت شد. ترکش خمپاره در دهلاویه پشت سر و گردنش را شکافت و روحِ بلندش بدنِ نیلگونش را در آمبولانس امداد رها کرد و عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ شد. دکتر مصطفی چمران با رها کردن راحت‌ترین زندگی‌ها در آمریکا به کمک مردم ستمدیده لبنان و سوریه رفت اما به محض شنیدن ندای محبوبش به ایران آمد و به کردستان و جبهه‌های جنوب رفت و تمام تخصص و وفاداریش را خرج هموطنانش کرد. خمینی کبیر در وصفش گفت: «شرف را در دنیا و رحمت خدا را در آخرت، بیمه کرد».

دکتر شگفت‌انگیز

به گزارش سرخط نیوز، امروز سی و یکم خرداد چهل و دومین سالروز شهادت دکتر مصطفی چمران در سال ۱۳۶۰ است.

سبک و سیره زندگیش اندکی با بقیه مجاهدان راه خدا تفاوت داشت. بعد از مهاجرت به آمریکا و گرفتن مدرک کارشناسی ارشد در رشته برق و الکترونیک از دانشگاه ای اند امِ تگزاس به کالیفرنیا رفت تا رشته فیزیک پلاسما را در مقطع دکتری در دانشگاه بِرَکلی بخواند.

بعد از فارغ‌التحصیلی از این رشته مهم و بسیار پولساز به ایالت صنعتیِ نیوجرسی مهاجرت کرد و در دو موسسه تحقیقاتی – پژوهشی جت ناسا و بِل از موسسات و آزمایشگاه‌های فوق پیشرفته فناوری جهان و ایالات متحده آمریکا، استخدام شد و درآمد بالا و رفاه فوق‌العاده‌ای را برای خود و خانواده‌اش رقم زد. پایان‌نامه دکترای او به حدی قوی و تخصصی بود که مرجعِ دو مقاله علمی در رشته فیزیک پلاسما شد.

دکتر شگفت‌انگیز
چمران در حال کار در آزمایشگاه هسته‌ای

با این حال در مناجاتی عارفانه با محبوبش به خوشی‌ها و رفاه دنیایی پشت پا زد و برای لبیک به ندای مستضعفان عالم ناز و نعمت زندگی آمریکایی را رها کرد و راهی لبنان و سوریه و بعد ایران شد.

دکتر شگفت‌انگیز
از چپ مهدی و مصطفی چمران، غاده و خواهر امام موسی صدر

خاطرات همسر

غاده جابر دختری لبنانی که قبل از ازدواج ۹ ماه با دکتر مصطفی چمران به روستاها و مناطق محروم لبنان سفر کرد و در کنارش زیست، بعد از خواستگاری رسمی مصطفی از طریق فردی به نام سیدغروی، به دفعات از علاقه و عشقش نسبت به مصطفی گفت ولی پدر و مادرش مخالف جدی وصلتش با مصطفی بودند.

موضوع برای غاده در مرحله‌ای از این دوره چنان سخت شد که در پیشنهادی خواستار انجام ازدواج بدون اذن پدر و مادرش شد اما مصطفی از او خواست هر طور شده با رضایت پدر و مادرش به ازدواجش درآید و همین طور هم شد. او ابتدا رضایت پدرش را جلب کرد و بعد با دلسوزی‌ها و همراهی‌های مصطفی موفق به بهبودی بیماری مادرش و جلب رضایت او شد.

این دختر لبنانی بعد از ازدواج، چهار سال به صورت شبانه‌روزی در کنار دکتر چمران زندگی کرد تا یک شب مانده به آخرین روز تابستان، خبر شهادت مصطفی را از زبان خودش شنید. جالب‌تر آنکه دکتر چمران از غاده خواست تا به این شهادت رضایت دهد. او البته در همان شب، رضایت همسرش را جلب کرد و غاده فردایِ آن شب میزبان پیکر غرق خون همسرش در بیمارستان شد.

دکتر شگفت‌انگیز
غاده و مصطفی

زندگی مشترک

غاده جابر بعد از ازدواج، در دو اتاق در مدرسه‌ای در شهر صور لبنان که محل زندگی ۴۰۰ یتیم بود، زندگی مشترکش با دکتر مصطفی چمران آغاز کرد.

«غاده» در مدرسه ایتام، یواش یواش ابعاد بیشتری از شخصیت چمران را شناخت. گریه چمران و ابراز محبتش به بچه‌های شیعه یتیم از ویژگی‌های او بود همچنین به سبب تعریف امام موسی صدر رییس مجلس اعلای شیعیان لبنان از دکتر مصطفی چمران، با ابعاد و دنیای دیگری از روح و تواضع همسرش آشنا شد و دانست که چقدر میان آن دو دلبستگی فراوان و عمیق است.

صدر در معرفی چمران به غاده، گفت: «شما با مرد خیلی بزرگی ازدواج کرده‌اید. خدا به شما بزرگ‌ترین چیز در عالم را داده، باید قدرش را بدانید.» او، معنای این جملات را در روزهای بمباران شهرهای لبنان توسط رژیم صهیونیستی بیشتر درک کرد به خصوص آن زمان که چمران حاضر نشد مدرسه ایتام را که پایگاه سازمان چریکی امل هم به شمار می‌رفت، ترک کند، برود و دست از جنگ با اسرائیلی‌های صهیونیست بکشد.

دکتر شگفت‌انگیز
دکتر چمران در بین دانش‌آموزان مدرسه صنعتی جبل عامل

چمران ماند و مبارزه کرد و البته محو زیبایی‌های غروب دریا در صور شد و از آفرینش زیبایی‌های خداوند، غرق عشق خدایی شد. همسرش در شرح شخصیت دکتر چمران، گفت: «در وسط مرگ متوجه قدرت خدا و زیبایی غروب بود و اصلا او از مرگ ترسی نداشت. در نوشته‌هایش هست که من به ملکه مرگ حمله می‌کنم تا او را در آغوش بگیرم و او از من فرار می‌کند. بالاترین لذت، لذت مرگ و قربانی شدن برای خداست».

دکتر شگفت‌انگیز
دکتر مصطفی چمران و  مقام معظم رهبری در بازدید از جنایت آمریکا در صحرای طبس

خاطرات غاده در جلد اول مجموعه ۲۰ جلدی «نیمه پنهان ماه» منتشر شد.

او هجرت دکتر مصطفی چمران از لبنان به ایران را اینگونه روایت کرد: «اندک زمانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، چمران لبنان را به مقصد ایران ترک کرد. بعد از چند روز، نامه‌ای برایم فرستاد و گفت: «امام از من خواسته‌اند بمانم و من می‌مانم. در ایران ممکن است بیشتر بتوانم به مردم کمک کنم تا لبنان». من هم چند وقت بعد به ایران آمدم، کاری که پس از آن چندین بار دیگر تکرار کردم تا این که غائله کردستان در سال ۱۳۵۸ اتفاق افتاد.»

این بار غاده نیز به ایران آمد. شنیده بود که چمران در پاوه با ضدانقلاب‌ سخت درگیر است. او خود منتظر رسیدن غاده بود و کسی از دوستانش را فرستاده بود تا او را به مقر خودش ببرد.

غاده آن روزها را اینگونه به یاد آورد: «وقتی رسیدم پاوه آنجا از محاصره درآمده و آزاد شده بود. مصطفی هم نبود. او را روز بعد دیدم. وقتی آمد همان لباس جنگی تنش بود و خاک‌آلود. یاد لبنان افتادم. من فکر می‌کردم کلاشینکف و لباس جنگی مصطفی در ایران دیگر تمام شد، ولی دیدم همانطور است.

لبنانی دیگر. مصطفی به من گفت: «می‌خواهم در کردستان بمانم تا مسئله را ختم کنم و دنبال‌تان فرستادم. چون در تهران خانه نداریم و شما در اینجا نزدیک من باشید بهتر است.» از من خواست مراقب باشم و جریان را بنویسم، مخصوصا برای روزنامه‌های کشورهای عرب. مصطفی می‌گفتُ و من می‌نوشتم. نزدیک یک ماه با او در کردستان بودم. البته ما بیشتر روزهایِ کردستان را در مریوان بودیم. آنجا هم هیچ چیز نبود. من حتی جایی که بتوانم بخوابم، نداشتم. همه‌اش ارتش بود و پادگان نظامی و تعدادی خانه‌های نیمه‌ساز که بیشتر اتاقک بود تا خانه.

در این اتاقک‌ها روی خاک می‌خوابیدم. خیلی وقت‌ها گرسنه می‌ماندم و غذا هم اگر بود هندوانه و پنیر. خیلی سختی کشیدم».

دکتر شگفت‌انگیز
مصطفی، مهدی و محمدهادی چمران

بعد از آزادی شهر پاوه از دست بعثی‌های عراقی، غاده دوباره به لبنان بازگشت.

بخش دیگری از خاطرات غاده مربوط به حضور حدود ۹ ماهه‌ای است که از شروع جنگ تحمیلی تا زمان شهادت چمران رقم خورد. روزهای سخت اما بسیار زیبا و عاشقانه.

با شروع جنگ دکتر چمران به سرعت به اهواز رفت و ستاد جنگ‌های نامنظم را تشکیل داد. غاده نیز به ایران برگشت و خود را با هواپیمای سی ۱۳۰ نظامی به مصطفی رساند. او روزهای اول در رادیو عربی کار کرد و اخبار عربی می‌خواند.

غاده تعریف کرد: «خیلی وقت‌ها، دو روز چهار روز از مصطفی خبر نداشتم، پیدایش نمی‌کردم و بعد برایم یک کاغذ کوچک می‌آمد که اَترُکُکِ لله (به خدا می‌سپارمت) در لبنان هم این کار را می‌کرد».

همسر دکتر چمران در خاطره‌ای از زخمی شدن دکتر مصطفی چمران در محاصره سوسنگرد، تعریف کرد: «خودم را به بیمارستان رساندم در حالی که مصطفی را از اتاق عمل بیرون می‌آوردند. می‌خندید، خوشحال شدم. خودم را آماده کردم که منتقل می‌شویم تهران و تا مدتی راحت شویم. شب به مصطفی گفتم می‌رویم؟ خندید و گفت: «نمی‌روم. من اگر بروم تهران، روحیه بچه‌ها ضعیف می‌شود. اگر نمی‌توانم در خط بجنگم لااقل اینجا باشم. در سختی‌هایشان شریک باشم».

غاده در همان ایام مجروحیت چمران از بیان احساساتش دست برنمی‌داشت و دوست داشت تا به هر شکل ممکن چمران را از میدان جنگ خارج کند. به او گفت: «مصطفی تو مال منی. و او پاسخ داد: «هر چیزی از عشق زیباست. تو به ملکیت توجه می‌کنی. من مال خدا هستم. تو هم. این وجود مال خداست.» برایش نوشتم: «کاش یک دفعه پیر شوی. من منتظر پیرشدنت هستم که نه کلاشینکف تو را از من بگیرد و نه جنگ.» و او جواب داد که: «این خودخواهی است. اما من خودخواهی تو را دوست دارم».

دکتر شگفت‌انگیز

خبر شهادت

غاده آخرین دیدار همسرش را خوب به یاد دارد. «در حالی که عصر روز ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ در اتاق عملیات ستاد جنگ‌های نامنظم نشسته بودم ناگهان چمران بی‌خبر وارد شد و به من گفت که امشب بخاطر شما برگشتم. بعد، چند جمله عاشقانه میان‌مان رد و بدل شد. مصطفی گفت: «تو به عشقِ بزرگتر از من نیاز داری و آن عشق خداست. باید به این مرحله از تکامل برسی که تو را جز خدا و عشق خدا هیچ چیز راضی نکند. حالا من با اطمینان خاطر می‌توانم بروم».

غاده در لحظه متوجه منظور شوهرش نشد. شب هنگام بار دیگر با دکتر چمران در این باره صحبت کرد. «مصطفی روی تخت دراز کشیده بود. فکر کردم خواب است. آمدم جلو و او را بوسیدم … حتی وقتی پایش را بوسیدم، تکان نخورد. احساس کردم او بیدار است اما چیزی نمی‌گوید. چشم‌هایش را بسته و همین طور بود. مصطفی یکدفعه گفت: «من فردا شهید می‌شوم.» خیال کردم شوخی می‌کند. گفتم مگر شهادت دست شماست؟ گفت: «نه. من از خدا خواستم و می‌دانم خدا به خواست من جواب می‌دهد ولی من می‌خواهم شما رضایت بدهید. اگر رضایت ندهید من شهید نمی‌شوم.»

خیلی این حرف برای من تعجب‌آور بود. گفتم: «مصطفی من رضایت نمی‌دهم و این دست شما نیست. خب هر وقت خداوند اراده‌اش تعلق بگیرد من راضیم به رضای خدا و منتظر این روزم. ولی چرا فردا؟» و او اصرار می‌کرد که «من فردا از اینجا می‌روم. می‌خواهم با رضایت کامل تو باشد.» و آخر رضایتم را گرفت. من خودم نمی‌دانستم چرا راضی شدم. نامه‌ای داد که وصیتش بود و گفت تا فردا باز نکنید.»

دکتر شگفت‌انگیز
بوسه مهدی چمران بر صورت برادر شهیدش

چمران دو سفارش هم به او کرد. یکی اینکه به کشورش لبنان باز نگردد و در همین ایران بماند و دیگری بعد از او ازدواج کند.

غاده به صحبت رد و بدل شده در فردای آن شب اشاره کرد و تعریف کرد: «صبح که مصطفی می‌خواست برود من مثل همیشه لباس و اسلحه‌اش را آماده کردم و آب سرد دادم دستش برای تو راه. مصطفی اینها را گرفت و به من گفت: «تو خیلی دختر خوبی هستی».

به فاصله چند ساعت بعد خبر شهادت چمران به غاده رسید. وقتی خبر را شنید به سرعت خودش را به بیمارستان رساند. به غاده گفته بودند زخمی شده اما او می‌دانست که همسرش به شهادت رسیده است.

غاده لحظه روبرو شدن با پیکر بی‌جان دکتر مصطفی چمران را اینگونه تعریف کرد: «مستقیم به سردخانه بیمارستان رفتم. وقتی با پیکر بی‌جان مصطفی روبرو شدم بی‌اختیار گفتم: «اللهم تقبل منا هذا القربان. همان لحظه او را بغل کردم و خدا را قسم دادم که به همین خون مصطفی، رحمتش را از ملت ایران نگیرد. بعد از آن احساس می‌کردم خدا خطرات زیادی را به خاطر مرد صالحی که یک روز قدم زد در این سرزمین به خلوص، از سر ملت ایران رفع کرد».

قاده در آخرین وداع با پیکر همسرش در مسجد محله سرپولک بازار تهران هم‌صحبت شد و گفت: «سرم را روی سینه‌اش گذاشتم و تا صبح در مسجد با او حرف زدم خیلی شب زیبایی بود و وداع سختی.»

دکتر شگفت‌انگیز

غم روح‌الله

بنیانگذار انقلاب اسلامی یک روز بعد از شهادت دکتر مصطفی چمران در پیامی، نوشتند: «شهادت انسان‌ساز سردار پر افتخار اسلام و مجاهد بیدار و متعهد راه تعالی و پیوستن به ملأ اعلی، دکتر مصطفی چمران را به پیشگاه ولی عصر ـ ارواحنا فداه ـ تسلیت و تبریک عرض می کنم. ‌

تسلیت از آن رو که ملت شهیدپرور ما سربازی را از دست داد که در جبهه‌های نبرد با باطل، چه در لبنان و چه در ایران حماسه می‌آفرید و سرلوحۀ مرام او اسلام عزیز و پیروزی حق بر باطل بود. او جنگجویی پرهیزکار و معلمی متعهد بود که کشور اسلامی ما به او و امثال او احتیاج مبرم داشت. و تبریک از آن رو که اسلام بزرگ چنین فرزندانی تقدیم ملتها و توده‌های مستضعف می کند و سردارانی همچون او در دامن تربیت خود پرورش می‌دهد. مگر چنین نیست که زندگی عقیده و جهاد در راه آن است. ‌

هنر آن است که بی‌هیاهوهای سیاسی و خودنمایی‌های شیطانی برای خدا به جهاد برخیزد و خود را فدای هدف کند نه هوا و این هنر مردان خداست، ‌او در پیشگاه خدای بزرگ با آبرو رفت. روانش شاد و یادش بخیر

و اما ما می‌توانیم چنین هنری داشته باشیم؟ با خداست که دستمان را بگیرد و از ظلمات جهالت و نفسانیت برهاند. من این ضایعه را به ملت شریف ایران و لبنان، بلکه به ملتهای مسلمان و قوای مسلح و رزمندگان در راه حق و به خاندان این مجاهد عزیز تسلیت عرض می کنم و از خداوند تعالی رحمت برای او و صبر و اجر برای بازماندگان محترمش خواهانم.

امام امت در همان روز – اول تیر ۱۳۶۰ – در دیداری که با پرسنل پایگاه چهارم نیروی هوایی ارتش، اعضای بسیج خمینی‌شهر، اعضای دفتر تبلیغات قم، اهالی دامغان و فرهنگیان مسجد سلیمان‌ داشتند ‌با مخاطب قرار دادن اعضای متدین حزب نهضت آزادی، تاکید کردند: «… تعلیم بگیرید از این حوادثی که در دنیا واقع می‌شود. شماها چند سال دیگر نیستید در این عالم، چمران هم نیست؛ چمران با عزت و عظمت و با تعهد به اسلام جان خودش را فدا کرد و در این دنیا شرف را بیمه کرد و در آن دنیا هم رحمت خدا را بیمه کرد. ما و شما هم خواهیم رفت، مثل چمران بمیرید.»

دکتر شگفت‌انگیز

خاطره دلتنگی

غلامعلی رجایی از یاران و نزدیکان امام خمینی در مجموعه پنج جلدی برداشت‌هایی از سیره امام خمینی (س) با اشاره به علاقه امام امت به دکتر مصطفی چمران در خاطره‌ای که در تاریخ ۱۵ خرداد ۱۳۶۰ روی داد، نوشت: «یک روز حاج احمد آقا از دفتر امام به ستاد جنگ‌های نامنظم در اهواز تلفن کردند و گفتند که امام می‌ فرمایند: «دلم برای دکتر چمران تنگ شده است، بگویید به تهران بیاید.»

دکتر که در آن روزها در منطقه سوسنگرد از ناحیه پا مجروح شده بود، پس از شنیدن این پیام راهی تهران شد و به محضر امام شرفیاب گردید. در معیت ایشان نقشه‌ها و کالک‌های منطقه عملیاتی را به خدمت امام بردیم. دکتر از ناحیه پا ناراحتی داشت و نمی‌ توانست پایش را جمع کند و دو زانو بنشیند اما به احترام امام که به او عشق می‌ورزید در مقابل ایشان دو زانو نشست و در حالی که فشار زیادی را متحمل می‌شد شروع به توضیح و توجیه نقشه‌ها کرد.

امام با فراست خاصی که داشتند متوجه ناراحتی دکتر شده و فرمودند: «آقای دکتر پایتان را دراز کنید و راحت باشید.» دکتر عرض کرد راحت هستم. امام فرمودند: «می‌گویم پایتان را دراز کنید.» دکتر به احترام امام نپذیرفتند و عرض کردند دردی احساس نمی‌ کنند. دو مرتبه امام با لحن خاصی فرمودند: «می‌گویم پای‌تان را دراز کنید و راحت بنشینید» که لاجرم او هم پذیرفت.

پس از اینکه دیدار به اتمام رسید، امام که آماده رفتن به حسینیه جماران برای دیدار با مردم بودند، فرزند خود حاج احمد آقا را که وسط حیاط منزل ایستاده بود صدا کردند و به او فرمودند: «احمد، احمد» ولی حاج احمد آقا در داخل حیاط بود و صدای امام را نمی‌شنید بنده او را از داخل ایوان صدا کردم و گفتم که امام شما را صدا می‌زنند حاج احمد آقا خدمت امام که رسیدند.

آقا به او فرمودند: «این میزها را که گذاشته‌اید، آقای چمران با پای زخمی که نمی‌تواند از روی آنها رد شود. اینها را بردارید و راه را باز کنید.»

منابع:

صحیفه نور، جلد ۱۴، صص ۴۷۸، ۴۷۹ و۴۹۱

برداشت‌هایی از سیره امام خمینی (س)، غلامعلی رجایی، جلد ۲، صص ۲۰۴ و ۲۰۵

مجموعه ۳۰ جلدی نیمه پنهان ماه، جلد اول، خاطرات غاده جابر همسر دوم دکتر مصطفی چمران، صص ۳۵ تا ۵۰

انتهای پیام