شخصیت شناسی هوش هیجانی: چگونه هوش و شخصیت با هم تعامل دارند؟

هوش چیست؟

همه ما کلمه هوش (Intelligence) را صدها بار شنیدهایم و احتمالاً درک کلی از معنی آن داریم. با این حال مفهوم هوش طی چندین دهه در روانشناسی مورد بحث بوده است. هوش به طرق مختلف تعریف می‌شود و شامل توانایی‌های سطح بالاتر (مانند استدلال انتزاعی، بازنمایی ذهنی، حل مسئله و تصمیم‌گیری)، توانایی یادگیری، دانش عاطفی، خلاقیت و سازگاری برای برآوردن موثر خواسته‌های محیط است.

هوش ممکن است به معنای داشتن اطلاعات زیاد در مورد موضوعات مختلف یا تفکر سریع و توانایی استدلال باشد. چنین عواملی نمایانگر چیزی است که روانشناسان از آن به عنوان هوش سیال و هوش متبلور یاد می‌کنند. مردم اغلب ادعا می‌کنند با افزایش سن هوش آن‌ها کاهش یافته است. تحقیقات نشان می‌دهند که هوش سیال پس از نوجوانی شروع به کاهش می‌کند اما هوش متبلور در طول بزرگسالی همچنان افزایش می‌یابد. روانشناس ریموند کتل ابتدا مفاهیم هوش سیال و متبلور را مطرح کرد و با دانش آموز خود جان هورن این نظریه را بیشتر توسعه داد.

نظریه کاتل – هورن در مورد هوش سیال و متبلور نشان می‌دهد که هوش متشکل از توانایی‌های متفاوتی است که با یکدیگر ارتباط برقرار کرده و با هم کار می‌کنند تا هوش کلی فردی تولید شود. برخی از محققان استدلال می‌کنند که هوش یک توانایی کلی است، در حالی که برخی دیگر ادعا می‌کنند که هوش شامل مهارت‌ها و استعدادهای خاصی است. روانشناسان ادعا می‌کنند که هوش ژنتیکی یا ارثی است و دیگران ادعا می‌کنند که تا حد زیادی تحت تأثیر محیط اطراف است.

انواع هوش چه هستند؟

هوارد گاردنر، روانشناس آمریکایی این ایده را مطرح کرد که انواع مختلفی از هوش وجود دارد. او پیشنهاد کرد که هیچ هوش واحدی وجود ندارد، بلکه هوش‌های متمایز و مستقل متعددی وجود دارد که هریک نشان‌دهنده مهارت‌ها و استعدادهای منحصر به فرد مربوط به یک دسته خاص است. گاردنر در ابتدا هفت هوش چندگانه را پیشنهاد کرد: زبانی، منطقی – ریاضی، فضایی، موسیقی، حرکتی بدنی، بین فردی و درون فردی و از آن زمان به بعد هوش طبیعی‌گرایی را به آن افزوده است.

گاردنر معتقد است که اکثر فعالیت‌ها (مانند رقص) شامل ترکیبی از این هوش‌های چندگانه (مانند هوش مکانی و حرکتی) هستند. او همچنین پیشنهاد می‌کند که این هوش‌های چندگانه می‌تواند به ما در درک مفاهیمی فراتر از هوش مانند خلاقیت و رهبری کمک کند. و اگرچه این نظریه توجه جامعه روانشناسی و عموم مردم را به خود جلب کرده است، اما ایراداتی دارد. مطالعات تجربی کمی وجود دارد که در واقع این نظریه را آزمایش کند و این نظریه انواع دیگری از هوش را فراتر از مواردی که گاردنر فهرست کرده است، در نظر نمی‌گیرد.

رابرت استرنبرگ نظریه هوش سه‌گانه را ارائه کرد که اجزای آن را در نظریه گاردنر فاقد بود. این نظریه مبتنی بر تعریف هوش به عنوان توانایی دستیابی به موفقیت بر اساس استانداردهای شخصی و زمینه فرهنگی اجتماعی فرد است. طبق نظریه سه‌گانه، هوش دارای سه جنبه تحلیلی، خلاق و عملی است (استرنبرگ، 1985). پس از بررسی نظریه‌های متداول در زمینه هوش، مشخص می‌شود که اشکال مختلف بسیاری از این مفهوم به ظاهر ساده وجود دارد. از یک سو، اسپیرمن ادعا می‌کند که هوش در بسیاری از زمینه‌های مختلف زندگی قابل تعمیم است و از سوی دیگر، روانشناسانی مانند تورستون، گاردنر و استرنبرگ معتقدند که هوش مانند درختی با شاخه‌های مختلف است که هریک نمایانگر شکل خاصی از هوش هستند.

تست MBTI، یک پرسش‌نامه روان‌سنجی فردی است که برای شناسایی نوع شخصیت، نقاط قوت و اولویت‌های افراد طراحی شده است. این تست توسط ایزابل مایرز (Isabel Myers) و مادرش کاترین بریگز (Katherine Briggs) و بر اساس کارشان بر روی تئوری کارل یونگ (Carl Jung) درمورد انواع شخصیت تهیه شده است.

هوش بصری فضایی

هوش زبانی کلامی

هوش کلامی – زبانی افراد را قادر می‌سازد تا از طریق زبان ارتباط برقرار کنند. این مربوط به ظرفیت و توانایی اداره زبان مادری یا سایر زبان‌ها، به صورت شفاهی یا کتبی، برای برقراری ارتباط و بیان افکار است. این هوش توانایی دستکاری نحو، آوایی، عمل گرایی و معناشناسی زبان را درک می‌کند. این یکی از هوش‌های مورد مطالعه در کنار هوش منطقی ریاضی است و هوش جهانی محسوب می‌شود. هوش کلامی – زبانی، تولید زبان، از جمله شعر، استعاره، تشبیه، دستور زبان، ادبیات، پیچش زبان و استدلال انتزاعی را کنترل می‌کند.

هوش کلامی – زبانی مترادف با دو زبانه بودن نیست، اما می‌تواند بر سهولت یادگیری زبان‌های جدید اثر بگذارد. مانند هوش بین فردی، هوش کلامی – زبانی بر یکی از ارکان سازگاری انسان استوار است: تعاملات اجتماعی. توسعه آن به فعالیت‌هایی مانند گوش دادن، صحبت کردن، خواندن و نوشتن بستگی دارد. افرادی که دارای هوش کلامی – زبانی توسعه یافته هستند از کلمات به عنوان راهی برای بیان افکار خود و استفاده از ترکیب، نحو و تجسم نوشتار استفاده و افکار انتزاعی را به جملات کامل معنی‌دار تبدیل می‌کنند. آن‌ها از سازمان دستوری برای سازماندهی ایده‌های خود بهره می‌برند.

هوش ریاضی

در عوض به حقایق واضح و داده‌های پیچیده اهمیت می‌دهند. توانایی نتیجه‌گیری و مشاهدات نیز از ویژگی‌های مهم افراد دارای هوش ریاضی است. اگرچه گاهی اوقات این تصور را ایجاد می‌کنند که گیج هستند اما ذهن آن‌ها مانند یک کامپیوتر در پس زمینه کار می‌کند. افرادی که از هوش منطقی بالایی برخوردارند اغلب منطقی توصیف می‌شوند، به این معنی که می‌توانند به راحتی اشکال را تشخیص داده و بین مفاهیم انتزاعی ارتباط برقرار کنند.

هوش حسی حرکتی

کسانی که از هوش حسی – حرکتی (Kinesthetic Intelligence) بالایی برخوردار هستند در حرکت بدن، انجام اعمال و کنترل بدنی خوب عمل می‌کنند. افرادی که در این زمینه قوی هستند تمایل به هماهنگی و مهارت چشم و دست عالی دارند. عناصر اصلی هوش حرکتی – حرکتی کنترل حرکات بدنی فرد و توانایی کنترل ماهرانه اشیا است. گاردنر توضیح می‌دهد که این شامل احساس زمان‌بندی، احساس واضح از هدف یک عمل فیزیکی و همچنین توانایی آموزش پاسخ‌ها می‌شود.

افرادی که از هوش حسی – بدنی بالایی برخوردارند، باید در فعالیت‌های بدنی مانند ورزش، رقص و ساخت وسایل خوب عمل کنند. گاردنر معتقد است مشاغلی که مناسب کسانی است که هوش بدنی و حرکتی بالایی دارند عبارتند از ورزشکاران، رقاصان، موسیقیدانان، بازیگران، سازندگان، افسران پلیس و سربازان. اگرچه این مشاغل را می‌توان از طریق شبیه سازی مجازی تکرار کرد اما یادگیری فیزیکی واقعی مورد نیاز در این هوش را ایجاد نمی‌کند.

هوش موسیقایی

هوش موسیقایی ظرفیت تشخیص بلندی، ریتم، آهنگ و لحن است. این هوش به ما این امکان را می‌دهد که موسیقی را بشناسیم، ایجاد و بازتولید کرده و در مورد آن تأمل کنیم، همانطور که توسط آهنگسازان، رهبران، موسیقیدانان، خواننده و حساس شنوندگان نشان داده شده است. بین موسیقی و احساسات ارتباط وجود دارد و هوش ریاضی و موسیقایی نیز ممکن است دارای فرایندهای ذهنی مشترک باشند. افراد دارای این نوع هوش معمولاً برای خود آواز می‌خوانند یا ساز می‌زنند و از اصواتی که از نظر دیگران پنهان است و نسبت به آن بی توجه هستند، آگاهی و توجه نشان می‌دهند.

هوش وجودی

هوش بین فردی

هوش درون فردی

هوش تحلیلی

از آن به عنوان هوش مؤلفه‌ای نیز یاد می‌شود، به هوش اطلاق می‌شود که برای تجزیه و تحلیل یا ارزیابی مشکلات و دستیابی به راه حل‌ها مورد استفاده قرار می‌گیرد و معیار تست IQ سنتی است.

هوش خلاق

توانایی فراتر رفتن از آنچه برای ایجاد ایده‌های جدید و جالب ارائه شده است. این نوع هوش شامل تخیل، نوآوری و حل مسئله می‌شود.

هوش عملی

افراد برای حل مشکلات موجود در زندگی روزمره از هوش عملی استفاده می‌کنند، زمانی که فرد بهترین تناسب را بین خود و خواسته‌های محیط پیدا می‌کند. سازگاری با محیط خواسته‌ها شامل استفاده از دانش به دست آمده از تجربه برای تغییر هدفمند خود متناسب با محیط (سازگاری)، تغییر محیط متناسب با خود (شکل دهی) یا یافتن محیط جدیدی است که در آن کار می‌کند (انتخاب).

هوش سیال

هوش سیال توانایی حل مسئله در شرایط جدید بدون اشاره به دانش قبلی، بلکه بیشتر با استفاده از منطق و تفکر انتزاعی است. هوش سیال را می‌توان در مورد هر مشکل جدیدی به کار برد زیرا دانش خاصی لازم نیست (کتل، 1963). با افزایش سن، هوش سیال افزایش و سپس در اواخر دهه 20 کاهش می‌یابد.

هوش متبلور

منظور از هوش متبلور استفاده از دانش قبلی است، مانند حقایق خاص آموخته شده در مدرسه یا مهارت‌های حرکتی خاص یا حافظه عضلانی. با افزایش سن و به دست آوردن دانش، هوش متبلور افزایش می‌یابد. نظریه کاتل – هورن (1966) در مورد هوش سیال و متبلور نشان می‌دهد که هوش از تعدادی توانایی مختلف تشکیل شده است که برای ایجاد هوش کلی فردی با یکدیگر تعامل و همکاری می‌کنند.

به عنوان مثال اگر از یک آزمون ریاضی سخت استفاده میکنید، برای پردازش اعداد و معنی سوالات به هوش متبلور خود متکی هستید اما ممکن است از هوش روان برای حل مسئله جدید و رسیدن به راه حل مناسب استفاده کنید. همچنین ممکن است هوش سیال به هوش متبلور تبدیل شود. راه حل‌های جدیدی که با تکیه بر هوش سیال ایجاد می‌کنید، می‌توانند با گذشت زمان، پس از ادغام در حافظه بلند مدت، به هوش متبلوری تبدیل شوند. این نشان می‌دهد که چگونه انواع مختلف هوش با یکدیگر تداخل دارند و با یکدیگر تعامل دارند و ماهیت پویای آن را آشکار می‌کند.

تست هوش ریون در حقیقت، استدلال انتزاعی و هوش سیال را اندازه‌گیری می‌کند. هوش سیال به ما امکان می‌دهد تا بهتر بتوانیم از پس مشکلات روزمره‌ خود بربیاییم. شاید در آینده و با گسترش نتایج تحقیقات گوناگون، تست‌های روان‌شناختی نیز تغییر کنند.

هوش عمومی چیست؟

هوش عمومی که به عنوان فاکتور g نیز شناخته می‌شود، به وجود یک ظرفیت ذهنی وسیع اشاره دارد که بر عملکرد بر معیارهای توانایی شناختی تأثیر می‌گذارد. اصطلاحات دیگر مانند هوش، ضریب هوشی، توانایی شناختی عمومی و توانایی ذهنی عمومی نیز به طور متقابل به معنای همان هوش عمومی استفاده می‌شوند. هوش عمومی را می‌توان به عنوان ساختاری تعریف کرد که از توانایی‌های مختلف شناختی تشکیل شده است. این توانایی‌ها به افراد اجازه می‌دهد تا دانش کسب کرده و مشکلات را حل کنند.

این توانایی ذهنی کلی چیزی است که زیربنای مهارت‌های ذهنی خاص مربوط به زمینه‌هایی مانند توانایی‌های مکانی، عددی، مکانیکی و کلامی است. ایده این است که این هوش عمومی بر عملکرد همه وظایف شناختی تأثیر می‌گذارد. هوش عمومی را می‌توان با ورزشکاری مقایسه کرد. یک فرد ممکن است یک دونده بسیار ماهر باشد، اما این لزوما به این معنا نیست که او یک اسکیت باز عالی خواهد بود. با این حال، از آنجا که این فرد ورزشکار و خوش اندام است، احتمالاً در سایر کارهای جسمانی بسیار بهتر از فردی که هماهنگی کمتری دارد و کم تحرک است، عمل می‌کند.

روانشناس چارلز اسپیرمن به توسعه یک تکنیک آماری معروف به تحلیل عاملی کمک کرد، که به محققان اجازه می‌دهد از تعدادی آیتم مختلف آزمون برای اندازه‌گیری توانایی‌های مشترک استفاده کنند. به عنوان مثال، ممکن است محققان دریافتند افرادی که در سؤالات اندازه‌گیری واژگان نمره خوبی می‌گیرند، در سؤالات مربوط به درک مطلب نیز عملکرد بهتری دارند. در سال 1904، او پیشنهاد کرد که این عامل g مسئول عملکرد کلی در آزمون‌های توانایی ذهنی است.

وی خاطرنشان کرد در حالی که افراد مطمئناً می‌توانند و اغلب در زمینه‌های خاصی برتری داشته باشند، افرادی که در یک زمینه خوب عمل کرده اند تمایل دارند در زمینه‌های دیگر نیز خوب عمل کنند. چندین جزء کلیدی وجود دارد که اعتقاد بر این است که هوش عمومی را تشکیل می‌دهند که شامل موارد زیر است:

بسیاری از آزمون‌های هوش مدرن برخی از عوامل شناختی را که تصور می‌شود هوش عمومی را تشکیل می‌دهند، اندازه‌گیری می‌کنند. چنین آزمایشاتی پیشنهاد می‌کنند که هوش را می‌توان با یک عدد واحد اندازه‌گیری کرد، مانند نمره بهره هوشی. استنفورد بینه، که یکی از محبوب‌ترین آزمون های هوش است، با هدف اندازه‌گیری عامل g انجام شده است. نسخه کنونی آزمون علاوه بر ارائه نمره کلی، تعدادی کامپوزیت نمره و همچنین نمرات خرده آزمون را در ده حوزه مختلف ارائه می‌دهد. اگرچه سیستم‌های نمره‌گذاری متفاوت هستند، میانگین نمره در بسیاری از آن‌ها 100 است و برچسب‌های زیر اغلب برای محدوده‌های مختلف نمره‌گذاری استفاده می‌شود:

در حالی که مفهوم هوش هنوز در روانشناسی مورد بحث است، محققان معتقدند که هوش عمومی با موفقیت کلی در زندگی ارتباط دارد. یکی از بارزترین تأثیرات هوش عمومی در حوزه عملکرد تحصیلی است. در حالی که هوش در دانشگاهیان نقش دارد، بحث های زیادی در مورد میزان تأثیر آن بر پیشرفت تحصیلی وجود دارد. تحقیقات نشان داده است که بین توانایی ذهنی عمومی و پیشرفت تحصیلی ارتباط قوی وجود دارد، اما به خودی خود عمل نمی‌کند. برخی تحقیقات نشان می‌دهند که بین 51 تا 75 درصد از پیشرفت‌ها را نمی‌توان تنها با عامل g محاسبه کرد.

مدتها است که تصور می‌شود نمرات ضریب هوشی با موفقیت شغلی ارتباط دارد. به همین دلیل آزمون‌های روانشناسی برای غربالگری قبل از استخدام بسیار رایج هستند. با این حال، بسیاری این سوال را مطرح کرده‌اند که آیا یک توانایی ذهنی عمومی از توانایی‌های ذهنی خاص مهمتر است یا خیر. مطالعه 2020 منتشر شده در مجله روانشناسی کاربردی به این نتیجه رسید که هم هوش عمومی و هم توانایی‌های ذهنی خاص نقش مهمی در تعیین موفقیت شغلی از جمله درآمد و دستیابی به شغل دارند.

اهمیت عامل g برای موفقیت شغلی با افزایش پیچیدگی کار بیشتر می‌شود. برای مشاغل با درجه پیچیدگی بالا، داشتن هوش عمومی بالاتر، یک دارایی بزرگتر می‌شود. حوزه اپیدمیولوژی شناختی به بررسی ارتباط بین هوش عمومی و سلامت می‌پردازد. همانطور که سلامتی می‌تواند در تأثیرگذاری بر هوش نقش داشته باشد، هوش فرد نیز ممکن است بر سلامت او تأثیر بگذارد. مطالعات نشان داده‌اند که افراد دارای ضریب هوشی بالا، خطر کمتری در ابتلا به بیماری‌های عروق کرونر قلب، فشار خون، چاقی، سکته مغزی و برخی از سرطان‌ها دارند.

تحقیقات همچنین نشان می‌دهند افرادی که نمرات هوش بالاتری دارند نیز تمایل دارند درآمد بالاتری به دست آورند. در حالی که عامل g تعدادی اثر دارد، متغیرهای دیگر نیز مهم هستند. برای مثال عواملی مانند وضعیت اقتصادی اجتماعی و هوش هیجانی می‌توانند با هوش عمومی تعامل داشته باشند که نقش مهمی در تعیین موفقیت افراد دارد. برخی از روانشناسان از جمله L.L. Thurstone، مفهوم عامل g را به چالش کشیدند. ترستون در عوض تعدادی از آنچه که او به عنوان توانایی‌های ذهنی اولیه نام می‌برد را شناسایی کرد:

او پیشنهاد کرد که همه افراد، هرچند که به درجات مختلف، دارای این توانایی‌های ذهنی هستند و افراد مختلف ممکن است در برخی زمینه‌ها ضعیف یا قوی‌تر باشند. اخیراً روانشناسانی مانند هاوارد گاردنر بر خلاف این تصور که یک هوش عمومی واحد می‌تواند تمام توانایی‌های ذهنی انسان را به طور دقیق به تصویر بکشد، استدلال کرده‌اند. گاردنر در عوض پیشنهاد کرد که هوش‌های متعددی وجود دارد.

تورستون (1938) مفهوم عامل g را به چالش کشید. وی پس از تجزیه و تحلیل داده‌های 56 آزمایش مختلف توانایی‌های ذهنی، برخلاف یک عامل کلی، تعدادی از توانایی‌های اولیه ذهنی را که شامل هوش است، شناسایی کرد. هفت توانایی ذهنی اصلی در مدل تورستون عبارتند از: درک کلامی، تسلط کلامی، امکانات عددی، تجسم فضایی، سرعت ادراکی، حافظه و استدلال استقرایی. اگرچه تورستون ایده اسپیرمن در مورد هوش عمومی را به طور کلی رد نکرد اما در عوض این نظریه را مطرح کرد که هوش هم شامل توانایی کلی و هم تعدادی از توانایی‌های خاص است و راه را برای بررسی انواع مختلف هوش هموار کرد.

تفاوت هوش هیجانی و ضریب هوشی چیست؟

هوش بشر به طرز شگفت انگیزی پیچیده است. قرن هاست که محققان و فیلسوفان سعی در تعریف آن دارند. در عصر جدید، محققان برای سنجش آنچه مردم می‌دانند و اینکه چگونه می‌توانند با استفاده از استدلال مشکلات را به سرعت حل کنند، به آزمون‌های هوش (IQ) اعتماد کرده‌اند. اما آزمون‌های بهره هوشی به تنهایی لزوماً طیف وسیعی از توانایی‌های تفکر را در بر نمی‌گیرند. آزمون‌های بهره هوشی همیشه موفقیت در مدرسه، زندگی یا تجارت را پیش‌بینی نمی‌کنند.

بنابراین در دهه‌های اخیر، محققان تعریف هوش را به مجموعه وسیع‌تری از مهارت‌ها گسترش داده‌اند. در 20 سال گذشته، مفهوم هوش هیجانی (EI) به عنوان راهی برای توصیف مجموعه‌ای دیگر از مهارت‌های تفکر پدیدار شده است. هوش هیجانی به توانایی شما در تشخیص و تنظیم احساسات و استفاده از آگاهی اجتماعی در حل مشکلات اشاره دارد. در مجموع، تست‌های هوش و آزمایش های هوشی ممکن است تصویر کامل‌تری از هوش انسان را در اختیار محققان قرار دهد. ضریب هوشی معمولاً به توانایی فکری اشاره دارد. برخی از رایج ترین عناصر IQ شامل توانایی در موارد زیر است:

ضریب هیجانی (EQ) به طور کلی به توانایی در تجربه احساس و هیجانات خود و افراد دیگر و همچنین به نحوه استفاده از این آگاهی برای هدایت رفتارها اشاره دارد. به طور کلی، در افرادی با بالاتر رفتارهای زیر آسان‌تر خواهند بود:

از نظر تاریخی، نمرات آزمون‌های بهره هوشی با عملکرد تحصیلی بهتر، حقوق بیشتر و عملکرد شغلی بهتر مرتبط بوده است. هوش هیجانی با موفقیت شغلی، کنترل استرس و رضایت بیشتر از زندگی مرتبط است و بالاتر بودن آن می‌تواند در بهبود سریعتر استرس حاد کمک کند. هر دو نوع هوش می‌توانند به طور چشمگیری بر کیفیت زندگی و دستاوردها تأثیر بگذارند. درک و توسعه هر دو ممکن است بهترین گزینه برای افزایش شانس موفقیت در همه زمینه‌های زندگی باشد.

تعریف هوش هیجانی چیست؟

هوش هیجانی توسط پیتر سالووی و جان مایر به عنوان توانایی وقوف بر احساسات خود و دیگران، تشخیص بین احساسات مختلف و اطلاق آن‌ها و استفاده از اطلاعات عاطفی برای کنترل تفکر و رفتار تعریف شده است. این تعریف بعدها به چهار توانایی اصلی تقسیم شد:

چرا باید در مورد هوش هیجانی اطلاعات کسب کنیم؟ آیا می‌توان جهانی را تصور کرد که در آن هیچ یک از احساسات خود را درک نکرده باشیم؟ یا جایی که نمی‌توان درک کرد نگاه شخص دیگری، از عصبانیت یا خشم است؟ عدم شناخت احساسات خود و دیگران در دنیای ارتباطات، به نوعی فاجعه خواهد بود و بدون آن از بخش اساسی تجربه روابط انسانی سالم بی‌بهره خواهیم بود. برای پرداخت دقیق‌تر به مبحث هوش هیجانی بهتر است با مفاهیم دیگری از جمله احساسات (Feeling)، هیجان (Emotion) و خلق (Mood) آشنا شوید.

هیجان چیست؟

هیجانات حالات روانی مبتنی بر بیولوژیکی هستند که توسط تغییرات عصبی فیزیولوژیکی ایجاد می‌شوند، که به طور متفاوتی با افکار، احساسات، واکنش‌های رفتاری و میزان لذت یا نارضایتی همراه است. در حال حاضر اجماع علمی در مورد تعریف هیجان وجود ندارد. هیجانات اغلب با خلق، شخصیت، گرایش، خلاقیت آمیخته هستند. تحقیقات در مورد احساسات در دو دهه گذشته افزایش یافته است و زمینه‌های بسیاری از جمله روانشناسی، پزشکی، تاریخ، جامعه‌شناسی احساسات و علوم رایانه در این زمینه کمک کرده‌اند.

نظریه‌های متعدد سعی در توضیح منشا، عملکرد و جنبه‌های دیگر هیجان دارند. پژوهش‌ها در مورد مفهوم هیجان شامل توسعه داده‌هایی است که باعث تحریک و برانگیختن احساس می‌شود. علاوه بر این، اسکن PET و اسکن fMRI به مطالعه فرآیندهای تصویری تأثیرگذار در مغز کمک می‌کنند. از دیدگاه مکانیکی، هیجان یک تجربه مثبت یا منفی که با الگوی خاصی از فعالیت فیزیولوژیکی مرتبط است. احساسات تغییرات فیزیولوژیکی، رفتاری و شناختی متفاوتی را ایجاد می‌کنند. نقش اصلی احساسات برانگیختن رفتارهای تطبیقی ​​بود که در گذشته به انتقال ژن‌ها از طریق بقا، تولید مثل و انتخاب خویشاوند کمک می‌کرد.

در برخی نظریه‌ها، شناخت جنبه مهمی از هیجان است. با این حال، نظریه‌های دیگر ادعا می‌کنند که هیجان از شناخت جدا است و می‌تواند مقدم بر آن باشد. تجربه آگاهانه یک هیجان، نمایشی ذهنی از تجربه آن هیجان را در گذشته نشان می‌دهد که یا فرضی است که با لذت یا نارضایتی ارتباط دارد. حالات با توضیحات کلامی تجربیات و توصیف یک وضعیت داخلی ایجاد می‌شود. هیجانات پیچیده هستند و نظریه‌های مختلفی در مورد این پرسش وجود دارد که آیا باعث تغییر در رفتار ما می‌شوند یا خیر.

فیزیولوژی هیجان با برانگیختگی سیستم عصبی ارتباط تنگاتنگی دارد. هیجان همچنین با گرایش رفتاری مرتبط است. افراد برون‌گرا اجتماعی‌تر هستند و احساسات خود را ابراز می‌کنند، در حالی که افراد درون‌گرا بیشتر از اجتماع کنار می‌روند و احساسات خود را پنهان می‌کنند. احساسات اغلب نیروی محرکه انگیزه هستند. از سوی دیگر، احساسات نیروهای علّی نیستند بلکه فقط سندروم‌های اجزا هستند که ممکن است شامل انگیزه، احساس، رفتار و تغییرات فیزیولوژیکی باشد، اما هیچ یک از این اجزاء هیجان نیستند و همچنین احساس موجودی نیست که باعث ایجاد این اجزا می‌شود.

هیجان شامل اجزای مختلف مانند تجربه ذهنی، فرایندهای شناختی، رفتار بیانگر، تغییرات روانی و فیزیکی و رفتار ابزاری است. در یک زمان، دانشگاهیان سعی کردند احساسات را با یکی از مؤلفه‌ها شناسایی کنند: ویلیام جیمز با تجربه‌ای ذهنی، رفتارگرایان با رفتار ابزاری، روانشناسان با تغییرات فیزیولوژیکی و غیره. اخیراً گفته می‌شود هیجان از همه اجزا تشکیل شده است. اجزای مختلف هیجان بسته به رشته تحصیلی تا حدودی متفاوت طبقه‌بندی می‌شوند.

در روانشناسی و فلسفه، هیجان معمولاً شامل تجربه ای ذهنی و آگاهانه است که در درجه اول با بیان روانکاوی، واکنش‌های بیولوژیکی و حالات روانی مشخص می‌شود. توصیف چند جزء مشابهی از احساسات در جامعه‌شناسی یافت می‌شود. به عنوان مثال پگی تویتس هیجان را شامل اجزای فیزیولوژیکی، برچسب‌های فرهنگی یا احساسی (مانند عصبانیت، تعجب)، اعمال بیان‌گر بدن و ارزیابی موقعیت‌ها و زمینه‌ها توصیف کرد. انگیزش و هیجان که یکی از مباحث روانشناسی است که به چرایی و چگونگی رفتارهای انسان با توجه به شرایط درونی، محیطی و فرهنگی می‌پردازد.

احساس چیست؟

احساس در ابتدا برای توصیف احساس فیزیکی لمس از طریق تجربه یا ادراک استفاده می‌شد. این کلمه همچنین برای توصیف تجربیات دیگر، مانند احساس گرما و به طور کلی از احساسات استفاده می‌شود. در روانشناسی، اصطلاح احساس ارتباط تنگاتنگی با احساسات دارد و معمولاً به تجربه ذهنی آگاهانه احساسات اشاره دارد. مطالعه تجربیات ذهنی پدیدارشناسی نامیده می‌شود، در حالی که روان درمانی به فرایندی اطلاق می‌شود که توسط آن درمانگر به مشتری کمک می‌کند احساسات و تجربیات خود را درک کند. احساسات نیز به عنوان حالت هوشیاری شناخته می‌شوند.

تفاوت هیجان و احساس چیست؟

در حالی که هیجان و احساس کاملاً متفاوت هستند، همه ما از واژه‌ها به جای یکدیگر برای توضیح بیشتر یا کمتر یک چیز استفاده می‌کنیم، احساسات چیزی یا کسی چه احساسی به ما می‌دهد. با این حال، بهتر است هیجان و احساس را به عنوان موارد نزدیک، اما متمایز در نظر بگیریم. اساساً، آن‌ها دو روی یک سکه هستند. تصور کنید: با سرعت بالا در فرودگاه پرواز می‌کنید و پرواز خود را انجام می‌دهید. در حالی که سعی می‌کنید از میان جمعیتی که در صف بازرسی امنیتی در صف ایستاده اند عبور کنید، یک دوست قدیمی را که مدت‌ها است او را ندیده‌اید مشاهده می‌کنید.

قبل از اینکه بتوانید چیزی بگویید، غرق در هیجان شدید (و عجله را فراموش می‌کنید) در حالی که دوست خود را محکم در آغوش می‌گیرید. احساسات واکنش‌های سطح پایین‌تری هستند که در نواحی زیر قشری مغز (به عنوان مثال، آمیگدال، که بخشی از سیستم لیمبیک است) و نئوکورتکس (قشر جلویی پیشانی روده‌ای، که با افکار آگاهانه، استدلال و تصمیم‌گیری سروکار دارد، اتفاق می‌افتد.

این واکنش‌ها واکنش‌های بیوشیمیایی و الکتریکی در بدن ایجاد می‌کنند که وضعیت جسمانی آن را تغییر می‌دهد، از نظر فنی، احساسات واکنش‌های عصبی به یک محرک احساسی هستند. آمیگدال نقش مهمی در برانگیختن احساسات دارد. این می‌تواند آزادسازی انتقال دهنده‌های عصبی در هیپوکامپ را تنظیم کند، ناحیه‌ای که برای تثبیت حافظه مرکزی است. یک نظریه این است که به همین دلیل است که خاطرات احساسی معمولاً قوی‌تر تلقی می‌شوند و بسیار طولانی مدت هستند.

احساسات که از نواحی قشری مغز سرچشمه می‌گیرد، توسط احساسات جرقه می‌زند و بر اساس تجربیات شخصی، باورها، خاطرات و افکار مرتبط با آن احساسات خاص شکل می‌گیرد. به بیان دقیق تر، یک احساس محصول جانبی مغز است که احساسات را درک می‌کند و معنای خاصی را به آن اختصاص می‌دهد.

خلق چیست؟

در روانشناسی، خلق (Mood) یک حالت عاطفی محسوب می‌شود که برخلاف هیجان یا احساسات، خلق به میزان کمتری شاخص است، شدت کمتری دارد و به ندرت توسط عوامل یا اتفاقات بیرونی تحریک یا تشدید می‌شود. معمولاً خلق دارای ظرفیت مثبت یا منفی است. به عبارت دیگر، مردم معمولاً در مورد روحیه خوب یا بد بودن صحبت می‌کنند. عوامل مختلفی بر خلق و خو تأثیر می‌گذارند و می‌توانند اثرات مثبت یا منفی بر روحیه داشته باشند. خلق با ویژگی‌های خلقی یا شخصیتی که طولانی مدت‌تر هستند، متفاوت است.

با این وجود، ویژگی‌های شخصیتی مانند خوش‌بینی و روان رنجوری، فرد را مستعد وجود برخی از خلقیات می‌کنند. برخی از مشکلات روانی مانند افسردگی بالینی و دوقطبی، اختلالات خلقی محسوب می‌شوند. خلق یک حالت درونی و ذهنی است اما اغلب می‌توان از وضعیت و سایر رفتارها نیز آن را استنباط کرد. خلق ما می‌تواند توسط یک رویداد غیر منتظره مانند از خوشحالی دیدن یک دوست قدیمی یا عصبانیت از خیانت تغییر کند.

مؤلفه های هوش هیجانی چه هستند؟

هوش به توانایی ذهنی منحصر به فرد انسان در اداره و استدلال اطلاعات اشاره دارد. بر این اساس طبق  نظریه مایر، هوش هیجانی مربوط به توانایی استدلال دقیق در مورد احساسات و استفاده از احساسات و دانش عاطفی برای تقویت فکر است. طبق تحقیقات سه دهه اخیر، هوش هیجانی، از تعامل هوش و احساس و ظرفیت فرد برای درک و مدیریت احساسات حاصل می‌شود. مفهوم هوش هیجانیِ متشکل از پنج مؤلفه مختلف خود آگاهی، خود تنظیمی، مهارت‌های اجتماعی، همدلی و انگیزه است که اولین بار توسط دانیل گلمن، روانشناس و نویسنده ارائه شد:

مدل های هوش هیجانی چه هستند؟

مدل‌های مختلف هوش هیجانی، منجر به توسعه ابزارهای متفاوتی برای ارزیابی و اندازه‌گیری هوش هیجانی شده‌اند. اگرچه، برخی از این روش‌های اندازه‌گیری ممکن است با هم تداخل داشته باشند، همگی به دنبال شناخت و سنجش میزان درک و تنظیم هیجانات فرد هستند. مدل‌های توانایی به روش‌هایی می‌پردازند که در آن احساسات، تفکر و ادراک مسائل را تسهیل می‌کنند.

هوش هیجانی توانایی پیوستن به هوش، همدلی و احساسات را برای تقویت تفکر و درک پویایی‌های بین فردی منعکس می‌کند. با این حال، در مورد تعریف هوش هیجانی، اختلاف نظر وجود دارد. در حال حاضر سه مدل اصلی برای هوش هیجانی مطرح می‌شوند که عبارتند از:

فردی که از نظر عاطفی بیشتر به مسائل مهم پاسخ می‌دهد، قادر است به جنبه‌های مهم زندگی خود بپردازد. فاکتور تسهیل‌کننده جنبه‌های عاطفی به معنای توانایی بهره بردن یا نادیده گرفتن احساسات در تقابل با تفکر، بسته به موقعیت است. این امر همچنین به استدلال و درک عاطفی در پاسخ به دیگران، محیط و شرایطی که روزمره کمک می‌کند.

علاوه بر این سه، مدل دولویکس و هیگس نیز از جمله مهم‌ترین مدل‌های هوش هیجانی است.  این سه مدل از تحقیقات، تجزیه و تحلیل و مطالعات علمی ایجاد شد‌ه‌اند. هریک از این مدل‌ها را در ادامه با جزئیات بیشتری بررسی کنیم.

هوش هیجانی گلمن چیست؟

مدلی که توسط دانیل گلمن معرفی شد بر هوش مصنوعی به عنوان مجموعه وسیعی از شایستگی‌ها و مهارت‌ها که عملکرد رهبری را هدایت می‌کند، متمرکز است. مدل گلمن پنج ساختار اصلی هوش هیجانی را تشریح می‌کند:

گلمن شامل مجموعه‌ای از شایستگی‌های احساسی در هر ساختار هوش هیجانی است. شایستگی‌های هیجانی استعدادهای ذاتی نیستند، بلکه توانایی‌های آموخته شده‌ای هستند که باید روی آن‌ها کار کرد و می‌توان آن‌ها را برای دستیابی به عملکرد برجسته توسعه داد. گلمن معتقد است که افراد دارای هوش هیجانی عمومی هستند که پتانسیل آن‌ها را برای یادگیری شایستگی‌های عاطفی تعیین می‌کند. مدل هوش مصنوعی گلمن در ادبیات تحقیق صرفاً به عنوان روانشناسی پاپ مورد انتقاد قرار گرفته است.

دو ابزار اندازه‌گیری بر اساس مدل گلمن است: پرسشنامه شایستگی احساسی (ECI) که در سال 1999 ایجاد شد و پرسشنامه شایستگی‌های هیجانی و اجتماعی (ESCI)، ویرایش جدیدتری از ECI در سال 2007 ایجاد شد. شایستگی هیجانی و اجتماعی-نسخه دانشگاهی (ESCI-U) همچنین موجود است. این ابزارهای توسعه یافته توسط گلمن و بویاتسیس اندازه‌گیری رفتاری شایستگی‌های عاطفی و اجتماعی را ارائه می‌دهد. ارزیابی هوش هیجانی که در سال 2001 ایجاد شد و می‌تواند به عنوان گزارش خود یا ارزیابی 360 درجه در نظر گرفته شود.

به گفته گلمن، هوش هیجانی مجموعه‌ای از مهارت‌ها و شایستگی‌ها است كه بر چهار قابلیت خودآگاهی، مدیریت روابط و آگاهی اجتماعی متمركز شده است. گلمان استدلال می‌کند که این چهار قابلیت اساس 12 خرده مقیاس هوش هیجانی را تشکیل می‌دهند که عبارتند از:

هوش هیجانی بار ان چیست؟

طبق نظر بار ان، این شایستگی‌ها، به عنوان مؤلفه‌های هوش هیجانی، رفتار و روابط انسانی را پیش می‌برند.

مدل توانمندی هوش هیجانی

این مدل پیشنهاد می‌کند که از اطلاعات حاصل از احساسات و مدیریت احساسات برای تسهیل تفکر و هدایت تصمیم‌گیری استفاده می‌شود. این چهارچوب هوش هیجانی، بر مدل چهار بُعدی تأکید دارد. مدل چهار بُعدی مایر، سالووی و کاروسو، مدل توانایی چهار بُعدی هوش هیجانی را ایجاد کردند. آن‌ها پیشنهاد می‌کنند که توانایی‌ها و مهارت‌های هوش هیجانی را می‌توان به 4 حوزه تقسیم کرد:

این شاخه‌ها که از درک احساسات تا مدیریت آن‌ها مرتب می‌شوند با روشی که توانایی در شخصیت کلی فرد قرار می‌گیرد همسو می‌شوند. به عبارت دیگر، شاخه های 1 و 2 تا حدودی جداگانه از پردازش اطلاعات هستند که تصور می‌شود در سیستم احساسات محدود هستند در حالی‌که، مدیریت احساسات (شاخه 4) در برنامه ها و اهداف او ادغام شده است. همچنین، هر شاخه از مهارت‌هایی تشکیل شده است که از مهارت‌های اساسی بیشتر به مهارت‌های پیشرفته‌تر رشد می‌کنند.

بیایید هر شاخه را بررسی کنیم: این شاخه شامل درک احساسات است، از جمله اینکه می‌توانید احساسات را در حالات صورت و حالت دیگران تشخیص دهید. این نشان‌دهنده درک غیرکلامی و بیان عاطفی برای برقراری ارتباط از طریق چهره و صدا است. شاخه 2 شامل توانایی استفاده از احساسات به منظور کمک به تفکر است.

این شاخه ظرفیت درک احساسات را شامل می‌شود، از جمله توانایی تجزیه و تحلیل احساسات و آگاهی از روندهای احتمالی احساسات در طول زمان و همچنین قدردانی از نتایج حاصل از احساسات. این همچنین شامل ظرفیت برچسب زدن و تمایز بین احساسات است. این شاخه‌، خود مدیریت عاطفی، شامل شخصیت یک فرد با اهداف، خودشناسی و آگاهی اجتماعی است که نحوه مدیریت احساسات را شکل می‌دهد. این مهارت‌ها همان چیزی است که هوش هیجانی را تعریف می‌کند.

در سال 2016، بر اساس تحولات در تحقیقات هوش هیجانی، مایر، کاروسو و سالووی مدل چهار بُعدی را به روز کردند. در این مدل حل مسئله و توانایی‌های ذهنی درگیر در هوش هیجانی، نقش بیشتری در تعیین میزان هوش عاطفی داشتند. مایر و همکارانش اظهار داشتند که هوش هیجانی یک هوش گسترده است و مایر، رابرتز و بارساد هوش عملی، اجتماعی و عاطفی در درک خود را مجموعا هوش هیجانی گسترده می‌دانستند.

هوش گسترده، مجموعه توانایی‌های ذهنی است که در آن افراد با موضوعات مربوط به افراد درگیر می‌شوند. مایر و همکاران، هوش هیجانی را با هوش شخصی و اجتماعی مقایسه و ادعا می‌کنند که هوش هیجانی می‌تواند در میان این هوش گسترده قرار گیرد. گفته شد که توانایی‌های خاصی که هوش هیجانی از آن‌ها تشکیل می‌شود، اشکال خاصی برای حل مسئله هستند. مدل چهار بُعدی را می‌توان با استفاده از آزمون هوش هیجانی مایر، سالووی و کارسو اندازه‌گیری کرد.

مدل رفتاری هوش هیجانی

کنستانتینوس V. پتریدس (K. V. Petrides) تمایز مفهومی بین مدل مبتنی بر توانایی و مدل مبتنی بر ویژگی هوش هیجانی را پیشنهاد کرد و این مورد را طی سال‌های متمادی در نشریات متعدد توسعه داد. هوش هیجانی مجموعه‌ای از ادراکات احساسی از خود است که در سطوح پایین شخصیت قرار دارند. این تعریف هوش هیجانی شامل تمایلات رفتاری و توانایی‌های درک شده از خود است و با گزارش خود اندازه‌گیری می‌شود، در مقابل مدل مبتنی بر توانایی که به توانایی‌های واقعی اشاره می‌کند که در برابر اندازه‌گیری‌های علمی بسیار مقاوم هستند.

ویژگی هوش هیجانی باید در چارچوب شخصیت مورد بررسی قرار گیرد. یک برچسب جایگزین برای همان ساختار، خودکارآمدی عاطفی است. مدل هوش هیجانی ویژگی کلی است و مدل گلمن را شامل می‌شود. مفهوم‌سازی هوش هیجانی به عنوان یک ویژگی شخصیتی منجر به ساختاری می‌شود که خارج از طبقه‌بندی توانایی شناختی انسان قرار دارد. این یک تمایز مهم است، زیرا به طور مستقیم بر عملیاتی شدن ساختار و نظریه‌ها و فرضیه‌هایی که در مورد آن تدوین شده، تأثیر می‌گذارد.

بسیاری از اقدامات خودگزارشی هوش هیجانیوجود دارد، از جمله EQ-i، آزمون هوش هیجانی دانشگاه سوینبرن (SUEIT) و مدل هوش هیجانیشوت. هیچ یک از اینها هوش، توانایی‌ها یا مهارت‌ها را ارزیابی نمی‌کنند (همانطور که نویسندگان آن‌ها اغلب ادعا می‌کنند)، بلکه آن‌ها معیارهای محدودی از ویژگی‌های هوش هیجانی هستند. پرکاربردترین و گسترده‌ترین اندازه‌گیری میزان گزارش خود یا طرحواره خود هوش هیجانی EQ-i 2.0 است. اندازه‌گیری خودآگاهی از هوش هیجانی موجود، تنها معیار قبل از پرفروش‌ترین کتاب گلمن.

محققان همچنین دریافتند که نمرات TEIQue ارتباطی با استدلال غیر کلامی (ماتریس ریون) ندارند، که آن‌ها را به عنوان حمایت از دیدگاه ویژگی های شخصیتی هوش مصنوعی (برخلاف شکل هوش) تعبیر می‌کنند. همانطور که انتظار می رفت، نمرات TEIQue با برخی از ویژگی‌های شخصیتی پنج شخصیت بزرگ (برونگرایی، موافق بودن، باز بودن، وظیفه‌شناسی) و همچنین معکوس با دیگران (الکسیتایمی، روان رنجوری) مرتبط بود. تعدادی از مطالعات ژنتیکی کمی در مدل ویژگی هوش هیجانیانجام شده است، که آثار ژنتیکی و وراثت‌پذیری قابل توجهی را برای تمام نمرات هوش هیجانیمشخص کرده است.

مقایسه مستقیم آزمایشات متعدد EI، نتایج بسیار مطلوبی برای TEIQue به همراه داشته‌اند. نظریه پنج ویژگی بزرگ شخصیت یک طرح ساده برای درک دیگران و بهبود روابط با دانستن اینکه چرا مردم تمایل به رفتار آن‌ها را دارند ارائه می‌دهد. همچنین می‌توانید از این نظریه برای کمک به درک بهتر خود و نحوه کنار آمدن با دیگران بهتر از گذشته استفاده کنید. مدل پنج بزرگ، که به عنوان مدل پنج عاملی نیز شناخته می‌شود، رایج ترین نظریه شخصیتی است که امروزه توسط روانشناس نگهداری می‌شود.

هوش هیجانی و انحراف رفتاری

مشکل حتی وقتی متغیرهای هوشی و شخصیتی از نظر آماری کنترل می‌شوند، هوش هیجانی با قلدری، خشونت، مصرف دخانیات و مشکلات مواد مخدر رابطه معکوس دارد. به عنوان مثال، یک مطالعه نشان داد که هوش هیجانی، با میزان پرخاشگری دانشجو رابطه منفی دارد.

در سال 2002، سوئیفت مطالعه هوش هیجانیِ 59 فرد را كه بخشی از یک برنامه پیشگیری از خشونت بودند، مورد مطالعه قرار داد و مشخص شد كه ادراک احساسات با پرخاشگری روانی (كه به صورت توهین و عذاب احساسی در می‌آید) رابطه منفی دارد. سوئیفت همچنین دریافت که میزان پرخاشگری روانشناختی، با نمرات بالاتر در مدیریت احساس همراه است.

هوش هیجانی و موفقیت

پیش از این گفته شده بود که هوش هیجانی، مهمترین عامل تعیین‌کننده موفقیت در زندگی است. گرچه این لزوماً درست نیست، با این وجود هوش هیجانی به موفقیت مربوط می‌شود. تحقیقات، ارتباط بین هوش هیجانی و طیف گسترده‌ای از مهارت‌ها مانند تصمیم‌گیری یا دستیابی به موفقیت تحصیلی را یافته است. هوش هیجانی و توسعه هوش هیجانی، به طور فزاینده‌ای در کودکان و نوجوانان مورد مطالعه قرار گرفته است.

هوش هیجانی و ادراکات

طیفی از مطالعات نشان داده‌اند که افرادی با سطح بالای هوش هیجانی، هیجانات خود و دیگران را از طریق چهره، تن صدا، زبان بدن و امور انتزاعی بهتر درک می‌کنند، هیجانات را به شکل بهتر و سازگارتری با شرایط محیطی بروز می‌دهند یا در مورد آن‌ها صحبت می‌کنند و می‌توانند ماهیت هیجانات دیگران را نیز درک کنند. ادراک هیجان یا هیجان ادراکی، یکی از مهارت‌های مدل چهار بعدی یا چهار شاخه هوش هیجانی است.

رفتار و هوش هیجانی

افرادی با هوش هیجانی بالاتر، تمایل به پذیرش، گشودگی و وظیفه‌شناسی بیشتری دارند. هوش هیجانی همان مناطق را درگیر می‌کند که در وظیفه‌شناسی نقش دارند. یافته‌های عصبی این واقعیت را تأیید می‌کنند که ویژگی اصلی هوش هیجانی، وظیفه‌شناسی است که با درجه سازماندهی، پایداری، کنترل و انگیزه در رفتار هدفمند مشخص می‌شود.

انواع مختلف هوش هیجانی برای بررسی انواع هوش هیجانی، می‌توانیم بررسی کنیم که افراد با هوش هیجانی بالا توانایی انجام چه کاری را دارند. برای مبتدیان، آن‌ها قادر به حل سریع و دقیق طیف وسیعی از مشکلات مربوط به احساسات هستند. نوعی هوش هیجانی توانایی حل مشکلات مبتنی بر احساسات را دارد. کسانی که دارای هوش هیجانی بالا هستند، می‌توانند احساسات را در چهره دیگران به طور دقیق درک کنند. بنابراین، نوعی از هوش هیجانی، ادراک صورت است.

هوش هیجانی و رفاه

مشخص شده است که هوش هیجانی با افزایش رضایت از زندگی و عزت نفس ارتباط دارد. علاوه بر این، هوش هیجانی با رتبه‌بندی پایین‌تر افسردگی مرتبط است.

هوش هیجانی و رفتارهای مثبت اجتماعی

تحقیقات نشان دادند که بین امتیازات مدیریت احساس و کیفیت تعاملات با دوستان رابطه مثبت وجود دارد. همچنین نشان داده شده است که افرادی که امتیاز بالاتری در هوش هیجانی کسب می‌کنند در رتبه‌بندی مورد علاقه افراد جنس مخالف قرار گرفته‌اند. میزان هوش عاطفی تنظیم احساسات، حساسیت اجتماعی و کیفیت تعامل با دیگران را پیش‌بینی می‌کند.

هوش هیجانی و رفتار سازمانی

مطالعات به طور مداوم نشان می‌دهد که روابط مشتری تحت تأثیر مثبت هوش هیجانی قرار دارد. حتی پس از کنترل صفات شخصیتی، افرادی که به عنوان هوش هیجانی بالاتر رتبه‌بندی می‌شوند اظهارات بینایی با کیفیت بالاتر از دیگران ایجاد می‌کنند.

صلاحیت های هوش هیجانی

هوش هیجانی، به طور قطع شامل صلاحیت‌های خاصی است. هوش هیجانی– I یک معیار خود گزارشی جامع از هوش هیجانی است. صلاحیت‌ها در هوش هیجانی، همان‌طور که توسط هوش هیجانی– I اندازه‌گیری شده است:

و همچنین این صلاحیت‌های خاص، خوشبختی، خوش‌بینی و خود واقعی‌سازی برای تسهیل هوش هیجانی عمل می‌کنند.

قلدری و هوش هیجانی

قلدری یک تعامل اجتماعی سوء استفاده‌کننده بین همسالان است که می‌تواند شامل پرخاشگری، آزار و خشونت باشد. قلدری معمولاً تکراری است و توسط افرادی که در موقعیت قدرت بر قربانی هستند اعمال می‌شود. مجموعه رو به رشدی از تحقیقات رابطه معنی داری بین قلدری و هوش هیجانی را نشان می‌دهد. این مفهوم ترکیبی از فرآیندهای احساسی و فکری است. به نظر می‌رسد هوش هیجانی پایین‌تر مربوط به دخالت در قلدری است، به عنوان فرد قلدر یا قربانی قلدری. به نظر می‌رسد هوش مصنوعی نقش مهمی در رفتار قلدری و قربانی شدن در زورگویی ایفا می‌کند.

با توجه به اینکه هوش هیجانی شکل‌پذیر است، آموزش هوش هیجانی می‌تواند اقدامات پیشگیری و مداخله از قلدری را تا حد زیادی بهبود بخشد. قلدری می‌تواند تأثیر منفی بر زندگی قربانی بگذارد: کودکان مورد آزار و اذیت ممکن است از نظر اجتماعی و احساسی ناسازگار شده و رفتارشان بدتر شود.

بزرگسالانی که در محل کار مورد آزار و اذیت قرار می‌گیرند ممکن است عزت نفس خود را از دست داده باشند، از انزوا رنج می‌برند و پس از قربانی شدن دچار ترس و اجتناب می‌شوند. آن‌ها ممکن است از جامعه کار خود خارج شده و از اجتماع خود خارج شوند. هم قربانیان کودک و هم بزرگسالان در معرض خطر بیشتری برای ایجاد آسیب روانی هستند. هوش هیجانی به عنوان یک پیش‌بینی کننده مهم واریانس در قربانی شدن همسالان نوجوان در قلدری شناخته می‌شود و همچنین با قلدری نوجوانان همبستگی منفی دارد.

روابط همسالان قربانی با مدیریت هیجانی و ابعاد تسهیل کننده هوش مصنوعی که به ترتیب تحت عنوان مدیریت هیجانی و کنترل و شناخت مستقیم احساسات تصور می‌شود، همبستگی منفی منفی نشان داد که هر دو سهم نیمه جزئی قابل توجهی در مدل کلی هوش هیجانی داشتند. این نتایج نشان می‌دهد که قربانیان ممکن است توانایی کمتری برای مدیریت احساسات خود یا استفاده از آن‌ها برای تصمیم‌گیری در پاسخ داشته باشند.

ناتوانی در مدیریت احساسات خود می‌تواند منجر به طرد یا طرد بیشتر همسالان شود که می‌تواند به تداوم قربانی شدن و آسیب بیشتر به مهارت‌های اجتماعی قربانی منجر شود. روابط و حمایت همسالان بر سازگاری احساسی تأثیرگذار است. در قلدری در محل کار، رد گروه کاری قربانی را منزوی می‌کند و باعث احساس گناه و ترس می‌شود و باعث خروج از گروه و کاهش فرصت‌های حمایت اجتماعی می‌شود. علاوه بر خودکارآمدی، قربانی شدن نیز با همدلی شناختی و عاطفی ارتباط منفی دارد.

برای بهبود عملکرد افراد در سازمان‌ها، ایجاد و حفظ روابط مناسب بین اعضا ضرورت دارد. روانشناسی کار نیازهای افراد، سازمان و تعامل بین آن‌ها را در محیط کار بررسی می‌کند. فضای کاری، شخصیت متفاوت افراد، تعامل بین همکاران، استرس های شغلی، سازمان و قوانین حاکم بر آن‌ها عوامل تأثیرگذار در عملکرد شغلی هستند که در صورت عدم اطلاع افراد از برخورد و تعامل صحیح، فرسودگی شغلی و کاهش بهره‌وری اتفاق می‌افتند.

آیا تفاوت های جنسیتی در هوش هیجانی وجود دارند؟

تحقیقات جالبی در رابطه با ارتباط جنسیت با هوش هیجانی انجام شده است. به نظر می‌رسد تفاوت‌های جنسیتی در هوش هیجانی وجود دارد. این تفاوت‌ها ممکن است به دو عامل اجتماعی و زیست‌شناختی مربوط شوند. جنسیت به عنوان یک فرایند اجتماعی توصیف شده است و برخی از ویژگی‌ها برای یک جنس مطلوب است اما برای جنس دیگر مطلوب نیست. به عنوان مثال، ابراز وجود یک ویژگی معمولی مرد است، در حالی‌که همدلی به عنوان یک ویژگی مطلوب زن دیده می‌شود.

زن و مرد به طور متفاوتی معاشرت می‌كنند. زنان تشویق می‌شوند كه با دنیای بین فردی خود تعاون، بیان و هماهنگی داشته باشند اما مردان به رقابت، استقلال و ابزاری تشویق می‌شوند. از نظر زیست‌شناختی، ماده‌ها از نظر بیوشیمیایی سازگار هستند تا بر احساسات خود و سایر موارد برای ارتقا بقا تمرکز کنند. به علاوه، از نظر عصب‌شناختی، مناطقی از مغز که برای پردازش عاطفی لازم هستند، در زنان بیشتر از مردان است.

در دانش‌آموزان جوان‌تر، مطالعه‌ای در دهلی نشان داد که دانش‌آموزان دختر دهم کلاس هوش هیجانی بالاتر از همتایان مرد خود نشان می‌دهند اما در مطالعه‌ای که در ایران انجام شد، دانش آموزان دختر 17 ساله دارای هوش هیجانی پایین‌تر بودند. به طور کلی، زنان تمایل به کسب نمره بالاتر از مردان دارند. در برخی موارد، تفاوت واضحی بین هوش هیجانی زنان و مردان وجود ندارد.

به عنوان مثال، یک مطالعه در انگلیس نتوانست رابطه‌ای بین جنسیت و هوش هیجانی را در یک نمونه از کارمندان پیدا کند. به همین ترتیب، در یک مطالعه مبتنی بر میانمار، هیچ تفاوتی در هوش هیجانی بین معلمان زن و مرد پیدا نشد. بنابراین، باید اجزای هوش هیجانی را بررسی کنیم. در واقع، زنان از نظر جنبه بین فردی هوش هیجانی و همچنین از نظر همدلی، مهارت‌های عاطفی و ادراکات مربوط به احساسات (مانند رمزگشایی حالات صورت) از مردان بالاتر از مردان هستند.

در بیان احساسات نیز تفاوت‌های جنسیتی وجود دارد، زنان تمایل دارند در بیان احساسات بهتر عمل کنند. مشخص شده است که مادران هنگام گفتن داستان برای دختران خود از کلمات عاطفی بیشتری استفاده می‌کنند و همچنین هنگام تعامل با زنان احساسات بیشتری نشان می‌دهند. مردان عموما از احساسات خود و بیان آن می‌ترسند و تلاش می‌کنند تا احساساتی را که توسط خود یا دیگران تجربه می‌شوند را نام‌گذاری کنند.

تحقیقات نشان می‌دهند که مردان بیشتر احساسات مثبت با شدت بالا مانند هیجان را ابراز می‌کنند، در حالی‌که زنان تمایل به ابراز احساسات مثبت پایین یا متوسط نسبت به خوشبختی یا غم و اندوه دارند. زنان بیشتر به احساسات توجه دارند، احساساتی‌ترند و در كنترل احساسات و درک آن‌ها بهتر عمل می‌كنند. از طرف دیگر، نشان داده شده است که مردان در تنظیم فشار و کنار آمدن با فشار مهارت بیشتری دارند. زنان به طور معمول احساسات خود و دیگران را هدایت و مدیریت می‌کنند و در توجه و همدلیِ احساسی، بهتر از مردانی هستند که در تنظیم احساسات برتری نشان می‌دهند. در محل کار، به طور خاص در حوزه رهبری، مردان تمایل بیشتری به ابراز وجود دارند، در حالی‌که زنان سطح بالاتری از صداقت را نسبت به رهبرانِ مرد خود نشان می‌دهند.

یک یافته ثابت در مورد تفاوت جنسیتی در هوش هیجانی این بود که تقریباً در همه کشورها، مردان بیش از حد هوش هیجانی خود را ارزیابی می‌کنند در حالی که زنان تمایل دارند هوش هیجانی خود را دست کم بگیرند. همان‌طور که می‌بینید، این سوال که آیا تفاوت های جنسیتی در هوش هیجانی وجود دارد، به راحتی پاسخ داده نمی‌شود. به طور کلی، به نظر می‌رسد بین جنسیت و هوش هیجانی ارتباط وجود دارد.

نکات منفی هوش هیجانی بالا چه هستند؟

اگرچه تعاریف متفاوت است، هوش هیجانی همیشه شامل مهارت‌های درون فردی و بین فردی، به ویژه سازگاری بالا، جامعه پذیری، حساسیت و تدبیر بالا است. هزاران مطالعه علمی اهمیت هوش عاطفی را در حوزه‌های مختلف زندگی مورد آزمایش قرار داده‌اند و شواهد قانع‌کننده‌ای در مورد مزایای هوش عاطفی بالاتر در کار، سلامت و روابط ارائه داده‌اند. مثلا هوش عاطفی با رهبری، عملکرد شغلی، رضایت شغلی، خوشبختی و رفاه جسمی و عاطفی، ارتباط مثبت و با رفتارهای روان‌پریشانه و استرس ارتباط منفی دارد.

گرچه مشکلات ناشی از هوش هیجانیِ بالا تا حد زیادی ناشناخته باقی مانده‌اند اما بیشتر خصوصیات فردی در حالت تعادل کارکرد بهتری دارند. در ادامه به توضیح برخی از نکات منفی ضریب هوش عاطفی بسیار بالا پرداخته‌ایم.

خلاقیت و نوآوری پایین

بین هوش عاطفی و بسیاری از ویژگی‌هایی مستعد کننده برای خلاقیت و نوآوری، همبستگی منفی وجود دارد. خلاقیت از ویژگی‌های هوش هیجانی کم است که همراه با خصوصیات زیر مشاهده می‌شود:

گرچه مطمئناً افراد خلاق نیز می‌توانند از نظر عاطفی باهوش باشند، الگوی رایج‌تر این است که در پیگیری فرآیندها، ایجاد روابط و کار با دیگران عالی باشند اما عدم انطباق و غیر متعارف بودن آن‌ها را دچار چالش بکشند.

عدم انتقاد و انتقادپذیری

در نگاه اول، به نظر می‌رسد افرادی با ضریب هیجانی بالا، هنگام بازخورد دادن یا دریافت بازخورد خوب عمل می‌کنند، زیرا هر دو نوعی تعامل اجتماعی هستند اما حساسیت بالای فردی و همدلی ممکن است انتقاد یا بازخورد منفی به دیگران را برای این افراد سخت کند. علاوه بر این، آن‌ها می‌توانند به قدری خونسرد عمل کنند که نسبت به هرگونه بازخورد منفی بی‌تفاوت باشند. در واقع، به طور کلی بسیار آرام و مثبت هستند.

بی میلی به مقابله با دیگران

افرادی با ضریب هیجانی بالا، از نظر روانشناختی مستعد انجام مشاغل مدیریتی سطح متوسط ​​و رده بالا هستند اما نقش‌های ارشد مدیریتی به توانایی انتخاب غیرمعمول، ایجاد تغییر و تمرکز بر روی نتایج، حتی با از بین بردن روابط کارمندان، نیاز دارند. علاوه بر این، رهبران و مدیران ارشد تنها درصورتی که بتوانند برای پیگیری نوآوری و رشد اقتصادی فعالیت کنند، تأثیر بسزایی در سازمانهای خود خواهند داشت. این امر به تصمیماتی بر خلاف مصالحه هستند اما افرادی با هوش عاطفی بالا، به فکر کنار آمدن هستند.

هوش هیجانی بالا ممکن است به همدلی کمک کند که اغلب خصوصیت مثبتی است اما همدلی بیش از حد، ممکن است باعث کاهش تأثیرگذاری بر دیگران شود. استفاده بیش از حد از مهارت‌های اجتماعی فرد در تمرکز زیاد بر جنبه‌های عاطفی ارتباطات است در حالی‌که از بحث‌های منطقی و جنبه‌های داد و ستدی ارتباطات غافل می‌شوند. از این نظر، لبه تاریک هوش هیجانی، می‌تواند ابزاری برای انجام کارهای ضد اجتماعی باشد یا افراد را به خودأی بودن ترغیب کند. مانند کاریزما، هوش هیجانی، یک ویژگی مثبت تلقی می‌شود اما می‌توان از آن برای دستیابی به اهداف غیر اخلاقی و همچنین اهداف اخلاقی استفاده کرد.

پرهیز از ریسک کردن

اکثر مشاغل نوآورانه به تعادل بین ریسک‌پذیری و محتاط بودن نیاز دارند. افرادی با ضریب هیجانی بالا عموما از انتخاب‌های جسورانه پرهیز می‌کنند چون هوش هیجانی بالا با سطح بالاتری از وظیفه‌شناسی ارتباط دارد. به عبارت دیگر، هرچه هوش هیجانی بالاتر باشد، احتمال اینکه در برابر انگیزه‌های خود مقاومت کرده و تصمیمات سنجیده‌ای بگیرید بیشتر است. هوش هیجانی با کنترل بیشتر بر خود مساوی است، اما در عین حال سطوح شدید کنترل خود به و جلوگیری از ریسک تبدیل می‌شود.

ضریب هوشی فوق العاده، باعث می‌شود فرد بیشتر مناسب نقش‌هایی باشد که در آن‌ها تنظیم عواطف شخصی و توانایی درک و انطباق با نیازهای عاطفی دیگران، موضوعی محوری است. این بدان معنا نیست که نمی‌توانند آرزوی نقش رهبری ارشد را داشته باشند، اما نیاز به یادگیری و تمرین دارند. به عنوان مثال، فردی با هوش هیجانی بالا باید خود را در معرض ریسک، بازخورد منفی و چالش باشد تا تبعات منفی هوش هیجانی بالا را مرتفع کند.

شکی نیست که هوش هیجانی یک ویژگی مطلوب است و هر فردی به طور کلی ترجیح می‌دهد هوش هیجانیِ بالایی داشته باشد. با این حال، وسواس در مورد هوش هیجانی بالا باعث ایجاد نیروی انسانی از افراد با احساسات پایدار، شاد و دیپلماتیک می‌شود که به جای تغییر و نوآوری، با اشتیاق فعالیت و قوانین را دنبال می‌کنند. آن‌ها پیروان عالی و مدیران خوبی خواهند بود اما نباید از آن‌ها انتظار رهبری یا تغییر داشت.

مهارت‌های تشکیل دهنده هوش هیجانی را می‌توان در هر زمان آموخت. با این حال، مهم است که به یاد داشته باشید که تفاوت بین یادگیری ضریب هیجانی و استفاده از آن در زندگی شما وجود دارد. فقط به این دلیل که می‌دانید باید کاری را انجام دهید به این معنا نیست که انجام خواهید داد به ویژه هنگامی که تحت استرس قرار می‌گیرید که می‌تواند بهترین نیت شما را نادیده بگیرد. به منظور تغییر دائمی رفتار از راه‌هایی که تحت فشار قرار می‌گیرند، باید یاد بگیرید که چگونه بر استرس در لحظه و در روابط خود غلبه کنید. مهارت‌های کلیدی برای ایجاد ضریب هیجانی و بهبود توانایی مدیریت احساسات و ارتباط با دیگران عبارتند از خود مدیریتی، خودآگاهی، آگاهی اجتماعی و مدیریت روابط. برخی از راهبردهای تقویت و افزایش هوش هیجانی عبارتند از موارد زیر:

تقویت خود مدیریتی: برای اینکه بتوانید ضریب هیجانی خود را درگیر کنید، باید بتوانید از احساسات خود برای تصمیم گیری سازنده در مورد رفتار خود استفاده کنید. وقتی بیش از حد تحت فشار قرار می‌گیرید، می‌توانید کنترل احساسات و توانایی عمل متفکرانه و مناسب را از دست بدهید. به زمانی فکر کنید که استرس بر شما غلبه کرده است. آیا آسان بود که به روشنی فکر کرد یا تصمیم منطقی گرفت؟ احتمالا نه. وقتی بیش از حد دچار استرس می‌شوید، توانایی شما در تفکر واضح و دقیق ارزیابی احساسات احساسات خود و دیگران به خطر می‌افتد.

هیجانات اطلاعات مهمی هستند که در مورد خود و دیگران به شما می‌گویند، اما در مواجهه با استرس که ما را از محدوده آسایش خارج می‌کند، می‌توانیم تحت فشار قرار گرفته و کنترل خود را از دست بدهیم. با توانایی مدیریت استرس و ماندن در شرایط عاطفی، می‌توانید یاد بگیرید که اطلاعات ناراحت‌کننده را بدون اجازه دادن به افکار و کنترل خود، تحت تأثیر قرار دهید. شما قادر خواهید بود انتخاب‌هایی را انجام دهید که به شما اجازه می‌دهد احساسات و رفتارهای تکانشی را کنترل کنید، احساسات خود را به شیوه‌های سالم مدیریت کنید، ابتکار عمل داشته باشید، تعهدات را دنبال کنید و با شرایط متغیر سازگار شوید.

تقویت خودآگاهی: مدیریت استرس تنها اولین قدم برای ایجاد هوش هیجانی است. علم دلبستگی نشان می‌دهد که تجربه احساسی فعلی شما به احتمال زیاد بازتاب تجربه اولیه زندگی شما است. توانایی شما در مدیریت احساسات اصلی مانند عصبانیت، غم، ترس و شادی اغلب به کیفیت و ثبات تجربیات احساسی اولیه شما بستگی دارد. اگر سرپرست اصلی شما به عنوان یک کودک احساسات شما را درک کرده و برای آن ارزش قائل شده است، به احتمال زیاد احساسات شما به سرمایه های ارزشمندی در زندگی بزرگسالان تبدیل شده است.

اما اگر تجربیات احساسی شما در دوران کودکی گیج‌کننده، تهدیدکننده یا دردناک بود، به احتمال زیاد سعی کرده اید از احساسات خود فاصله بگیرید. اما اینکه بتوانید با احساسات خود ارتباط برقرار کنید (داشتن ارتباط لحظه به لحظه با تغییر تجربیات احساسی خود) کلید درک این است که چگونه احساسات بر افکار و اعمال شما تأثیر می گذارد. آیا احساساتی را تجربه می‌‌کنید که با احساسات پشت سر هم مواجه می‌شوید، زیرا تجربیات شما لحظه به لحظه تغییر می‌کند؟ آیا احساسات شما با احساسات جسمی که در مکان‌هایی مانند معده، گلو یا قفسه سینه خود تجربه می‌کنید همراه است؟

آیا احساسات و عواطف فردی مانند خشم، اندوه، ترس و شادی را تجربه می‌کنید که هریک از آن‌ها در حالات ظریف صورت مشهود است؟ آیا می‌توانید احساسات شدیدی را تجربه کنید که به اندازه کافی قوی باشند تا توجه شما و دیگران را جلب کنند؟ آیا به احساسات خود توجه می‌کنید؟ آیا آن‌ها در تصمیم گیری شما مؤثر هستند؟ اگر هریک از این تجربیات ناآشنا هستند، ممکن است احساسات خود را سرکوب کرده باشید. برای ایجاد EQ و سلامت عاطفی، باید دوباره با احساسات اصلی خود ارتباط برقرار کنید، آن‌ها را بپذیرید و با آن‌ها راحت باشید. می‌توانید با تمرین ذهن آگاهی به این مهم دست یابید.

ذهن آگاهی عبارت است از تمرکز عمدی توجه شما بر لحظه حال و بدون قضاوت. ریشه ذهن آگاهی در بودیسم است اما بیشتر ادیان شامل نوعی از دعا یا تکنیک مدیتیشن مشابه هستند. ذهن آگاهی کمک می‌کند تا مشغولیت ذهنی خود را با فکر به سمت درک لحظه، احساسات جسمی و عاطفی خود تغییر دهید و چشم انداز وسیع‌تری از زندگی به ارمغان می‌آورد. ذهن آگاهی باعث آرامش و تمرکز و افزایش خودآگاهی در این فرایند می‌شود.

تقویت آگاهی اجتماعی: آگاهی اجتماعی به شما این امکان را می‌دهد که نشانه‌های غیرکلامی دیگران را بطور مداوم برای برقراری ارتباط با شما بشناسید و تفسیر کنید. این نشانه‌ها به شما اطلاع می‌دهند که دیگران واقعاً چه احساسی دارند، چگونه وضعیت عاطفی آن‌ها لحظه به لحظه تغییر می‌کند و چه چیزی برای آن‌ها واقعاً مهم است. وقتی گروه هایی از افراد نشانه‌های غیر کلامی مشابهی ارسال می‌کنند، می‌توانید پویایی قدرت و تجربیات احساسی مشترک گروه را بخوانید و درک کنید. به طور خلاصه همدل هستید و از نظر اجتماعی راحت هستید.

برای ایجاد آگاهی اجتماعی باید اهمیت ذهن آگاهی را در فرایند اجتماعی تشخیص دهید. به هر حال، وقتی در ذهن خود هستید، به چیزهای دیگر فکر نمی‌کنید یا به سادگی در تلفن خود منطقه‌بندی می‌کنید، نمی‌توانید نشانه‌های ظریف غیرکلامی را تشخیص دهید. آگاهی اجتماعی مستلزم حضور در لحظه است. در حالی که بسیاری از ما به توانایی چند وظیفه‌ای خود می‌بالیم، این بدان معناست که از تغییرات احساسی ظریفی که در دیگران ایجاد می‌شود و به شما در درک کامل آن‌ها کمک می‌کند، غافل می‌شوید.

تقویت مدیریت روابط: همکاری خوب با دیگران فرایندی است که با آگاهی احساسی و توانایی شما در تشخیص و درک آنچه دیگران تجربه می‌کنند آغاز می‌شود. هنگامی که آگاهی احساسی در حال بازی است، می‌توانید مهارت‌های اجتماعی/ احساسی بیشتری را توسعه دهید که روابط شما را مؤثر و رضایت‌بخش می‌کند.

خود آگاهی چیست؟

خودآگاهی احساسی توانایی درک احساسات خود و تأثیرات آن‌ها بر عملکرد شما است. شما می‌دانید چه احساسی دارید و چرا و چگونه به آنچه که سعی می‌کنید انجام دهید کمک می‌کند یا آسیب می‌رساند. شما احساس می‌کنید که دیگران چگونه شما را می‌بینند و بنابراین تصور خود از خود را با واقعیت بزرگتری همسو می‌کنید. حس دقیق نقاط قوت و محدودیت‌های خود را دارید که به شما اعتماد به نفس واقعی می‌بخشد. همچنین ارزش‌ها و احساس هدف خود را به شما شفافیت می‌دهد، بنابراین هنگام تعیین مسیر عمل می‌توانید قاطع‌تر باشید. به عنوان یک رهبر، می‌توانید صادق و معتبر باشید و در مورد دیدگاه خود با اطمینان صحبت کنید.

این مثال واقعی را در نظر بگیرید: مدیر ارشد فناوری یک نوآوری، قلدر است اما این را نمی‌داند. او در کارهایی که انجام می‌دهد بسیار ماهر است، به جز در مورد مدیریت افراد. او بازی‌های مورد علاقه خود را انجام می‌دهد. او به مردم می گوید که چه کار کنند. او به خوبی به دیگران گوش نمی‌دهد. افرادی را که دوست ندارد منجمد می‌کند. اگر او را با یک حادثه خاص روبرو کنید، او آن را انکار می‌کند. او سرزنش را به گردن دیگری می اندازد و از دست او عصبانی می‌شود. یا به شما می گوید که مشکل شما هستید. آخرین باری که شنیدم نزدیک بود اخراج شود.

این، به نوبه خود، به آن‌ها اجازه می‌دهد تا از شیوه‌های رهبری مثبت استفاده مکرر کنند، که منجر به بهترین شرایط کاری برای تیم‌های آن‌ها می‌شود. از سوی دیگر، افرادی که در خودآگاهی احساسی ضعیف هستند، تنها در یکی از شایستگی‌ها نقاط قوت خود را نشان می‌دهند و بر همین اساس شرایط رهبری و تیم آن‌ها نیز متضرر می‌شود. خودآگاهی احساسی چیزی نیست که یکبار به آن برسید و سپس آن را تمام کنید. بلکه هر لحظه فرصتی برای آگاهی از خود یا عدم آگاهی است.

این یک تلاش مستمر است، انتخاب آگاهانه برای خودآگاهی. خبر خوب این است که هرچه بیشتر آن را تمرین کنید، راحت تر می‌شود. تحقیقات همکار و دوست من ریچارد دیویدسون نشان می‌دهد که یک راه برای خودآگاهی بیشتر این است که به طور منظم با تجربه حسی خود مشورت کنید و رفتار خود را بر این اساس تغییر دهید.

توصیف هوش هیجانی به اندازه شرح رفتارهای انسانی قدیمت دارد. در هر دو وصیت‌نامه کتاب مقدس به فیلسوفان یونانی، شکسپیر، توماس جفرسون و روانشناسی مدرن، جنبه عاطفی عقل به عنوان عنصر اساسی طبیعت انسان مورد بحث قرار گرفته است. دیگران لج می‌کنند هوش هیجانی چیزی است که در هریک از ما کمی ملموس نیست. این نحوه چگونگی مدیریت رفتار، پیمایش پیچیدگی‌های اجتماعی و تصمیم‌گیری‌های شخصی را که به نتایج مثبت برسد، تعیین می‌کند. در اوایل دهه 1900، جنبش جدیدی پدید آمد که به دنبال اندازه‌گیری هوش شناختی (IQ) بود.

دانشمندان در ابتدا IQ را به عنوان روشی سریع برای جداسازی هنرمندان متوسط ​​از هنرمندان عالی مورد بررسی قرار دادند. آن‌ها به زودی محدودیت‌هایی در این روش کشف کردند. بسیاری از مردم فوق العاده باهوش (در خواندن، نوشتن و حساب) خوب بودند، اما توانایی آن‌ها در مدیریت رفتار و کنار آمدن با دیگران محدود بود. آن‌ها همچنین افرادی را پیدا کردند که علی‌رغم داشتن هوش متوسط​​، در زندگی برتری داشتند. E. L. Thorndike، استاد دانشگاه کلمبیا، اولین کسی بود که مهارت‌های هوش هیجانی را نام برد.

اصطلاح او هوش اجتماعی نشان‌دهنده توانایی افراد دارای این مهارت‌ها برای خوب کنار آمدن بود. The Discovery with other people. در دهه 1980 بود که هوش هیجانی (EQ) نام فعلی خود را به دست آورد. 5 به زودی تحقیقات قدرتمندی دنبال شد، از جمله مجموعه‌ای از مطالعات در دانشگاه ییل که هوش هیجانی را با موفقیت شخصی، شادی و موفقیت شغلی مرتبط می‌داند. هوش هیجانی به عنصر اساسی رفتار انسان متمایز از عقل می‌پردازد. هیچ ارتباط شناخته شده‌ای بین IQ و EQ وجود ندارد.

شما به سادگی نمی‌توانید هوش هیجانی را بر اساس میزان باهوش بودن فرد پیش‌بینی کنید. این خبر بسیار خوبی است زیرا هوش شناختی یا IQ انعطاف پذیر نیست. ضریب هوشی، کوتاه از یک رویداد آسیب‌زا مانند آسیب مغزی، از بدو تولد ثابت می‌شود. با یادگیری حقایق یا اطلاعات جدید هوشمندتر نمی‌شوید. هوش، توانایی یادگیری بوده و در پانزده سالگی و پنجاه سالگی یکسان است. از سوی دیگر، هوش هیجانی یک مهارت انعطاف پذیر است که به آسانی آموخته می‌شود. در حالی که درست است که برخی از افراد از نظر احساسی باهوش تر از دیگران هستند، حتی اگر با آن متولد نشده باشید، می‌توانید یک EQ بالا ایجاد کنید.

شخصیت آخرین قطعه پازل است و «استایل» شخصیتی هریک از ما را متفاوت می‌کند. در واقع شخصیت نتیجه ترجیحات فردی مانند تمایل به درون‌گرایی یا برون‌گرایی است. اما مانند IQ،نمی‌توان از شخصیت برای پیش‌بینی هوش هیجانی استفاده کرد. همچنین مانند IQ، شخصیت در طول عمر ثابت است. ویژگی‌های شخصیتی در اوایل زندگی ظاهر می‌شوند و از بین نمی‌روند. مردم اغلب تصور می‌کنند که برخی ویژگی‌ها (برای مثال برون گرایی) با هوش هیجانی بالاتری همراه است، اما کسانی که ترجیح می‌دهند با دیگران باشند از نظر احساسی باهوش‌تر از افرادی نیستند که ترجیح می‌دهند تنها باشند.

شما می‌توانید از شخصیت خود برای توسعه هوش هیجانی خود استفاده کنید، اما دومی به اولی وابسته نیست. هوش هیجانی یک مهارت انعطاف‌پذیر است، در حالی که شخصیت تغییر نمی‌کند. IQ، EQ و شخصیت، با هم ارزیابی می‌شوند، بهترین راه‌ها برای به دست آوردن تصویری از کل فرد هستند. وقتی هر سه در یک فرد واحد اندازه‌گیری می‌شوند، چندان هم‌پوشانی ندارند در عوض، هر کدام زمینه منحصر به فردی را پوشش می‌دهند.

چهار مهارت هوش هیجانی تحت دو شایستگی اصلی جفت می‌شوند: شایستگی شخصی و شایستگی اجتماعی. شایستگی شخصی نتیجه خودآگاهی و مهارت های خود مدیریتی شماست. این توانایی شماست که از احساسات خود آگاه باشید و رفتار و تمایلات خود را مدیریت کنید. شایستگی اجتماعی نتیجه آگاهی اجتماعی و مهارت‌های مدیریت روابط  و توانایی درک رفتار و انگیزه‌های دیگران و مدیریت روابط است.

مهارت‌هایی که برای ایجاد صلاحیت شخصی و اجتماعی به هم متصل می‌شوند آنقدر با هم اتفاق می‌افتند که حتی  به طور مستقل در تجزیه و تحلیل آماری ظاهر نمی‌شوند. اغلب از مهارت‌های هوش هیجانی در کنار هم استفاده می‌کنید. از موقعیت‌هایی آگاه می‌شوید که در آن‌ها یک مهارت واحد برای به دست آوردن نتایج مطلوب کافی نیست.

صلاحیت شخصی چیست؟

شایستگی شخصی محصول توانایی در دو مهارت مهم، خودآگاهی و خودمدیریتی است. این مهارت‌ها بیشتر بر فرد تمرکز می‌کنند تا بر تعامل با افراد دیگر. خودآگاهی توانایی در درک دقیق احساسات خود در لحظه و درک تمایلات در شرایط مختلف است. خودآگاهی شامل باقی ماندن بر واکنش‌های معمولی نسبت به رویدادها، چالش‌ها و حتی افراد خاص است. درک دقیق گرایش‌های مهم است و توانایی را برای درک سریع احساسات خود تسهیل می‌کند. درجه بالایی از خودآگاهی مستلزم تمایل به تحمل ناراحتی ناشی از تمرکز مستقیم بر احساساتی است که امکان دارد منفی باشد. پرداختن و درک احساسات مثبت نیز ضروری است.

تنها راه برای درک واقعی احساسات این است که زمان کافی را صرف فکر کردن در مورد آن‌ها کنید تا بفهمید از کجا آمده‌اند و چرا آن‌ها آنجا هستند. احساسات همیشه در خدمت یک هدف هستند. از آنجا که آن‌ها واکنش‌هایی به تجربه زندگی شما هستند، همیشه از جایی نشأت می‌گیرند. بسیاری اوقات به نظر می‌رسد که آن‌ها از هوا بیرون می‌آیند و مهم این است که بفهمید چرا شرایط فعلی به اندازه کافی برای ایجاد واکنشی خاص مهم است. افرادی که این کار را انجام می‌دهند اغلب می‌توانند به سرعت احساسات خود را از بین ببرند.

موقعیت‌هایی که احساسات قوی ایجاد می‌کنند، همیشه نیاز به تفکر بیشتری دارند. خود مدیریت زمانی اتفاق می‌افتد که عمل می‌کنید یا عمل نمی‌کنید. این بستگی به خودآگاهی فرد دارد و دومین بخش اصلی صلاحیت شخصی است. خودآگاهی توانایی در استفاده از آگاهی از احساسات خود برای انعطاف‌پذیری و هدایت مثبت رفتار است. این بدان معناست که واکنش‌های احساسی خود را در برابر موقعیت‌ها و افراد مدیریت کنید.

برخی از احساسات ترس فلج‌کننده‌ای ایجاد می‌کنند که باعث می‌شود تفکر فرد آنقدر تیره و تار شود که بهترین راهکار در هیچ کجا یافت نمی‌شود با این فرض که کاری باید انجام دهد. در چنین شرایطی خود کنترل‌گری، توانایی تحمل احساسات را نشان می‌دهد. پس از درک و ایجاد راحتی با وسعت احساسات خود، بهترین روش عمل خود را نشان می‌دهد.

صلاحیت اجتماعی

شایستگی اجتماعی بر توانایی شما در درک افراد دیگر و مدیریت روابط متمرکز است. این محصول مهارت های هوش هیجانی است که در حضور دیگران زنده می‌شود: آگاهی اجتماعی و مدیریت روابط. آگاهی اجتماعی عبارت است از توانایی شما در درک دقیق احساسات در افراد دیگر و درک آنچه در آن‌ها واقعاً اتفاق می‌افتد. این اغلب به معنای درک آنچه دیگران فکر می‌کنند و احساس می‌کنند حتی اگر شما نیز چنین احساسی ندارید. به آسانی گرفتار احساسات خود می‌شوید که فراموش می‌کنید چشم‌انداز طرف مقابل را در نظر بگیرید. مدیریت روابط محصول سه مهارت اول هوش هیجانی است:

این توانایی شماست که از آگاهی خود نسبت به احساسات خود و دیگران برای مدیریت موفق تعاملات استفاده کنید. این امر ارتباطات روشن و رسیدگی موثر به تعارض را تضمین می‌کند. در ملاقات لیلی، او رابطه را از طریق پاسخ به عصبانیت و سردرگمی دیوید بر سر درخواستش مدیریت کرد. او همه چیز را جلو می‌برد و ناراحتی را که بسیاری از ما هنگام خطاب به یک مافوق احساس می‌کنیم، کنترل کرد. مدیریت روابط نیز پیوندی است که با دیگران در طول زمان ایجاد می‌کنید.

افرادی که روابط خود را به خوبی مدیریت می‌کنند به ارزش خود متعهد هستند و می‌توانند از مزایای ارتباط با افراد مختلف، حتی افرادی که دوست ندارند، استفاده کنند. روابط مستحکم کالایی است که باید آن را جستجو و گرامی داشت. آن‌ها در نتیجه نحوه درک شما از مردم، نحوه رفتار با آن‌ها و سابقه مشترک شما هستند.

آموزش هوش هیجانی

با وجود تمرکز فزاینده بر احساسات و هوش هیجانی در دو دهه گذشته، کسری جهانی در درک و مدیریت احساسات شگفت آور است. تنها 36 درصد از افراد می‌توانند احساسات خود را به طور دقیق تشخیص دهند. این بدان معنا است که دو سوم ما معمولاً تحت کنترل احساسات خود هستیم و هنوز در تشخیص آن‌ها و استفاده از آن‌ها به نفع خود مهارت نداریم.

آگاهی و درک احساسی در مدرسه تدریس نمی‌شوند. با دانستن نحوه خواندن، نوشتن و گزارش در مورد مجموعه‌ای از دانش وارد نیروی کار می‌شویم، اما غالباً مهارت کافی برای مدیریت احساسات خود را در گرمای مشکلات چالش برانگیزی که با آن روبرو خواهیم بود، نداریم. تصمیمات خوب بسیار بیشتر از دانش واقعی نیاز دارد. آن‌ها با استفاده از خودشناسی و تسلط عاطفی در مواقعی که بیشترین نیاز را دارند، ساخته شده‌اند.

استرس و درگیری بین فردی شواهد بارز مشکلاتی است که اکثر مردم در درک و مدیریت احساسات خود دارند. بیش از 70 درصد از افرادی که آزمایش کردیم در کنترل استرس مشکل دارند و برخی از چالش برانگیزترین شرایطی که آن‌ها با آن روبرو هستند در محل کار است. درگیری‌ها در محل کار تشدید می‌شود زیرا افراد به طور منفعلانه از مشکلات اجتناب می‌کنند یا با آن‌ها به گونه‌ای تهاجمی برخورد می‌کنند که موقعیت‌ها از تناسب خارج می‌شوند. اکثر سازمان‌ها محیطی را تداوم می‌بخشند که هوش هیجانی را خفه می‌کند.

فقط 15 درصد از کارگران مورد بررسی، احساس می‌کنند که مورد احترام و ارزش کارفرمای خود هستند. در صورت ارائه دستمزد و موقعیت مشابه در سایر نقاط، از هر پنج نفر چهار نفر احتمالاً شغل فعلی خود را ترک می‌کنند. مردم برای آمدن به محل کار چیزی بیشتر از حقوق دریافت می‌کنند: می‌خواهند بدانند که تلاش‌های آن‌ها ارزشمند است و از فداکاری‌هایی که برای کارفرمای خود می‌کنند قدردانی می‌شود.

جنسیت یک چارچوب رایج برای تعیین برچسب به احساسات است. چنین تعمیم‌هایی زنان را از همه چیز از جنس جوانتر گرفته تا بیش از حد احساسی و مردان را از دور از نظر احساسی تا منفجره در نظر گرفته است. تجزیه و تحلیل ما از هوش هیجانی بر اساس جنسیت چیز دیگری را نشان می‌دهد. به طور متوسط، زنان دارای نمره کلی هوش هیجانی هستند که چهار امتیاز بیشتر از مردان است. این تفاوت آنقدر بزرگ است که نشان می‌دهد زنان معمولاً مهارت بیشتری در استفاده از احساسات به نفع خود ابراز می‌کنند (نباید با دارایی اشتباه گرفت).

زنان در سه مهارت از چهار مهارت هوش هیجانی شامل خودمدیریتی، آگاهی اجتماعی و مدیریت روابط از مردان بیشترین امتیاز را کسب می‌کنند. خودآگاهی تنها مهارتی است که نمرات آن از نظر جنسیت برابر است. بزرگترین شکاف در مدیریت روابط رخ می‌دهد و زنان 10 امتیاز کامل بیشتر از مردان کسب می‌کنند. چیزی که داده‌ها نمی‌توانند ارائه دهند تفسیر است. ما تصور می‌کنیم که انتظار می‌رود زنان از کودکی هوش هیجانی را تمرین کنند. بسیاری از بازی‌های تظاهری که دختران جوان انجام می‌دهند شامل بازیگری احساسات و زیبایی‌های اجتماعی است. پسران به خاطر رفتار یکسان پاداش نمی‌گیرند.

مردم اغلب تصور می‌کنند که تفاوت های زیادی در هوش هیجانی بین اعضای حرفه‌های مختلف وجود دارد. مهندسان، حسابداران و دانشمندان اغلب اعتقاد بر این است که از هوش هیجانی پایینی برخوردار نیستند. اما تجزیه و تحلیل پایگاه داده جهانی ما یافته‌های شگفت‌انگیزی را ایجاد می‌کند. اولاً، اساساً هیچ تفاوتی بین میانگین نمرات مشاغل مختلف وجود ندارد. افرادی که در زمینه‌های مختلفی مانند فروش، فناوری اطلاعات، امور مالی، عملیات و بازاریابی کار می‌کنند دارای میانگین نمره هوش هیجانی هستند که تقریباً یکسان است.

فاصله در نمرات هوش هیجانی در بین این حرفه ها کمتر از یک امتیاز است. تنها گروهی از افرادی که تمایل به کسب امتیاز بالاتر از دیگران دارند، کسانی هستند که در زمینه خدمات به مشتریان فعالیت می‌کنند. به نظر می‌رسد که برای بقا در این حرفه به سطح کمی بالاتر از هوش هیجانی نیاز است. در نظر بگیرید که چگونه در طول روز با مشتریان ناراضی برخورد می‌کنید و خواهید فهمید که چرا هوش هیجانی ضروری است. تنها گروهی که نمره بسیار پایین‌تری نسبت به سایر مشاغل دارند گروهی است که اعضای آن اصلاً حرفه‌ای ندارند: بیکاران.

انواع مختلف هوش هیجانی

برای بررسی به اصطلاح انواع هوش هیجانی، می‌توانیم بررسی کنیم که افراد دارای هوش هیجانی بالا توانایی انجام چه کاری را دارند. برای شروع، آن‌ها قادرند طیف وسیعی از مشکلات مربوط به احساسات را به سرعت و با دقت حل کنند. نوعی از هوش مصنوعی قادر به حل مشکلات مبتنی بر احساسات است. افرادی که دارای هوش مصنوعی بالایی هستند نیز می‌توانند احساسات دیگران را به طور دقیق درک کنند. بنابراین، نوعی هوش هیجانی درک صورت است. افراد دارای هوش مصنوعی بالا از چگونگی ارتباط برخی حالات عاطفی با طرز تفکر خاص آگاهی دارند.

به عنوان مثال، افراد دارای هوش مصنوعی بالا ممکن است بفهمند که غم و اندوه در واقع تفکر تحلیلی را تسهیل می‌کند، بنابراین، آن‌ها ممکن است (در صورت امکان) تجزیه و تحلیل چیزها را در شرایطی که در وضعیت غم‌انگیزی هستند انتخاب کنند. بنابراین نوع هوش مصنوعی درک احساسات و چگونگی تقویت آن‌ها در تفکر است. افرادی که دارای هوش مصنوعی بالا هستند از عوامل تعیین کننده یک احساس و معنای مرتبط با احساسات قدردانی می‌کنند.

به عنوان مثال، آن‌ها ممکن است تشخیص دهند که افرادی که عصبانی هستند به طور بالقوه خطرناک هستند، خوشحالی به این معنی است که افراد در مقایسه با غمگین بیشتر تمایل به معاشرت دارند. افرادی که ترجیح می‌دهند تنها باشند. بنابراین، یک نوع هوش مصنوعی قادر به خواندن احساسات است. افراد بسیار هوش مصنوعی قادرند احساسات خود و دیگران را مدیریت کنند. نوع هوش مصنوعی، مدیریت احساسی مؤثر است.

این افراد همچنین درک می‌کنند که افرادی که شاد هستند در مقایسه با افرادی که ناراحت هستند یا می‌ترسند تمایل بیشتری برای شرکت در یک رویداد اجتماعی دارند بنابراین، نوعی هوش مصنوعی، آگاهی اجتماعی و عاطفی است. سرانجام، افرادی که دارای سطح هوش مصنوعی بالا هستند از نحوه بروز واکنش‌های احساسی درک می‌کنند، که نوع دیگری از هوش مصنوعی را نشان می‌دهد.

هوش هیجانی و مغز در علوم اعصاب

در گذشته، فرایندهای شناختی و احساسی ساختارهای متفاوتی بودند. مطالعه ای توسط باربی و همکارانش در سال 2014 داده های عصبی روانی را ارائه می‌کند که نشان می‌دهد هوش هیجانی و روان سنجی (یعنی عمومی) هر دو توسط یک سیستم عصبی هدایت می‌شوند. بنابراین فرآیندهای شناختی، اجتماعی و عاطفی را ادغام می‌کنند. مطالعه انجام شده توسط آرون باربی (استاد علوم اعصاب دانشگاه ایلینوی) نشان داد که هوش عمومی و هوش مصنوعی از نظر رفتار و مغز شباهت‌هایی با هم دارند بسیاری از مناطق مغز برای هوش عمومی و عاطفی مهم هستند (یتس، 2013).

آن‌ها سپس توانایی‌های شناختی افرادی را که دچار آسیب به یک وکسل خاص یا خوشه ای از وکسل‌ها شده بودند، با افرادی که چنین آسیب‌هایی در ناحیه مغز نداشتند مقایسه کردند (ییتس، 2013). سپس آن‌ها مناطق مغزی مورد استفاده برای اجرای توانایی‌های شناختی خاص، مربوط به هوش عمومی، هوش مصنوعی یا هر دو را مورد بررسی قرار دادند. باربی و همکاران (2014) دریافتند که اختلالات هوش هیجانی مربوط به آسیب های خاص به شبکه شناختی اجتماعی است.

این شبکه از ناحیه خارج بدن در قشر گیجگاهی خلفی چپ تشکیل شده است که با درک شکل سایر اجسام انسان مرتبط است و سولک موقتی فوقانی خلفی چپ، که در تفسیر حرکت بدن انسان در شرایط اهداف (باربی، کلم و گرافمن، 2014). شبکه شناختی اجتماعی همچنین شامل پیوند چپ گلوگاهی است که از توانایی استدلال در مورد آنچه که حالات روانی را تشکیل می‌دهد و قشر اوربیتوفرونتال چپ پشتیبانی می‌کند که به عنوان حمایت از همدلی عاطفی و روابط بین دو ذهن و یک شی شناخته می‌شود.

مطالعه توجه و اهداف مشترک (باربی و همکاران، 2014) نشان داد که شبکه های عصبی هوش هیجانی توزیع شده است، اما بسترهای عصبی هوش هیجانی در ماده سفید متمرکز شده است. مشخص شد که تأثیر قابل توجهی بر ضایعات عضلانی در بخش‌های ماده سفید مانند فاسیکولوس طولی/ کمانی فوقانی دارد که قشر جلویی و آهیانه‌ای را به هم متصل می‌کند. بسترهای هوش هیجانی نیز در زیر مجموعه باریکی از مناطق مرتبط با پردازش اطلاعات اجتماعی یافت شدند.

به طور کلی، یافته‌های باربی و همکاران (2014) شواهدی را ارائه می‌دهد که هوش هیجانی توسط مکانیسم‌های عصبی تنظیم‌کننده و کنترل کننده رفتار اجتماعی پشتیبانی می‌شود و ارتباط بین این مناطق مغزی از اهمیت بالایی برخوردار است. قشر اوربیتوفرونتال بخش مهمی از شبکه عصبی برای تنظیم و کنترل رفتار اجتماعی است. پیشنهاد شده است که قشر اوربیتوفرونتال نقش مهمی در پردازش عاطفی و اجتماعی ایفا می‌کند، مطالعات همچنین از نقش قشر اوربیتوفرونتال داخلی در هوش هیجانی حمایت کرده‌اند. سیستم عصبی برای هوش هیجانی همچنین بسترهای تشریحی را با جنبه‌های خاصی از هوش روان سنجی به اشتراک گذاشت.

تست هوش هیجانی

شاید شما هم شنیده باشید که چیزی که حتی از ضریب هوشی افراد مهمتر است EQ یا هوش هیجانی آن‌ها است و علاقه مند به یادگیری بیشتر هستند. به طور کلی، هوش هیجانی شامل توانایی درک و مدیریت احساسات است. آزمون‌های IQ ارزیابی های شناخته شده ای برای ظرفیت شناختی هستند، با این حال، آزمون‌های هوش هیجانی پیچیده تر هستند. بسیاری از آزمون‌های رایگان برای آزمایش EQ در دسترس هستند، اما همان‌طور که به طور خلاصه توضیح داده شد، همیشه دقیق نیستند. تست های توانایی EQ بهتر است.

آزمون‌های هوش هیجانی بر این فرض استوار است که هوش هیجانی شامل گروهی از مهارت‌ها است که برای حل مشکلات عاطفی به کار گرفته شده‌اند. بنابراین هوش هیجانی یک توانایی متمایز است که می‌تواند به طور عینی اندازه‌گیری شود.

یک روش دیگر برای ارزیابی هوش هیجانی، ارزیابی EQ است. یکی از نمونه های ارزیابی EQ، ارزیابی هوش هیجانی است که در پرفروش‌ترین اثر «هوش هیجانی 2.0» (برادبری و سو، 2006) قرار دارد. این ارزیابی در سال 2001 توسط دکتر تراویس بردبری و دکتر ژان گریوز ایجاد شد و ممکن است به صورت آنلاین یا در یک جزوه انجام شود. ارزیابی EQ یک ارزیابی مبتنی بر مهارت است که بر اساس طبقه‌بندی چهار عاملی دانیل گلمن انجام شده است (بردبری و سو، 2006). به گفته گلمن، هوش هیجانی از چهار جزء خودآگاهی، خود مدیریتی، آگاهی اجتماعی و مدیریت روابط تشکیل می‌شود.

از مقالاتِ پژوهشی برخی دانشمندان این‌گونه بر می‌آید که، کسانی که از هوش احساسی برخوردارند می‌توانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده، بینِ پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعاتِ عاطفی برای راهنمایی فرایندِ تفکر و اقدامات شخصی استفاده کنند. هوش احساسی، اصطلاحِ فراگیری است که مجموعهٔ گسترده‌ای از مهارت‌ها و خصوصیات فردی را دربرگرفته و به‌طور معمول به آن دسته مهارت‌های درون فردی و بین فردی گفته می‌شود که فراتر از دایرهٔ مشخصی از دانش‌های پیشین، چون و مهارت‌های فنی یا حرفه‌ای است.

پیشینه و تعریف[]

دیاگرام هوش احساسی، مدل دنیل گولمن

می‌گوید:

“عصبانی شدن آسان است؛ همه می‌توانند عصبانی شوند، اما عصبانی شدن در برابر شخصِ مناسب، به میزان مناسب، در زمان مناسب، به دلیل مناسب و به روش مناسب – آسان نیست!”

معتقد است، عاطفی بالا تبیین می‌کند که چرا افرادی با متوسط، موفق تر از کسانی هستند که نمره‌های بهره هوشی بالاتری دارند. بهرهٔ هوشی نمی‌تواند به خوبی از عهدهٔ توضیحِ سرنوشت متفاوتِ افرادی بر آید که ، و چشم‌اندازهای مشابهی دارند.

«هوش اجتماعی یعنی توانایی درک و مدیریت کردن مردان، زنان، دختران و پسران، برای رفتار خردمندانه در روابط انسانی

در دهه ۱۹۴۰ وقتی نود و پنج دانشجوی را، یعنی دورانی که دانشجویان دانشگاه‌های شرق آمریکا را افرادی با متنوع تر از امروز تشکیل می‌دادند؛ تا سنین مورد بررسی قرار دادند، چنین دیدند که افرادی که بالاترین تحصیلی را داشتند از نظر میزان ، و موفقیت شغلی از همدوره‌ای‌های ضعیف‌تر خود موفق تر نبودند. آنان حتی از نظر میزان رضایت از زندگی شخصی یا رضایت از ، و نیز وضعیتی برتر نداشتند.

اصطلاح هوش عاطفی برای اولین بار در دهه ۱۹۹۰ توسط روان‌شناسی به نام مطرح شد. آن اظهار داشت، کسانی که از هوش احساسی برخوردارند، می‌توانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده، بین پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعات عاطفی برای راهنمایی فرایند اندیشه و اقدامات شخصی استفاده کنند.

با ظهور و ارتقای ارزش‌مندی و هم چنین بروز موقعیت‌های استراتژیک سازمانی، نظریه هوش عاطفی رشد چشم‌گیری یافته و از مباحث پرطرفدار سازمانی شده‌است. هوش احساسی، از آخرین مباحث متخصصین در خصوص درک تمایز بین و بوده و برخلاف مباحث اولیه در این‌جا، فکر و هیجان به عنوان موضوعاتی برای سازگاری و هوشمندی تلقی شده‌است. به علاوه، شبیه سایر مباحث مطرح در خصوص ماهیت انسان، هوش احساسی نیز دستخوش دو نوع بحث و گفتگوی و گردیده‌است.

اصطلاح هوش عاطفی برای اولین بار در توسط دو به نام‌های جان مایر و مطرح شد. آنان اظهار داشتند، کسانی که از هوش احساسی برخوردارند، می‌توانند عواطف خود و دیگران را کنترل کرده، بین پیامدهای مثبت و منفی عواطف تمایز گذارند و از اطلاعات عاطفی برای راهنمایی فرایند اندیشه و اقدامات شخصی استفاده کنند. صاحب نظر علوم رفتاری و نویسنده کتاب «» اولین کسی بود که این مفهوم را وارد عرصه سازمان نمود. گلمن هوش احساسی را ، یا دانست که عمیقاً تمامی توانایی‌های فردی را در دایرهٔ خود دارد. در مدل گُلمن به‌طور خلاصه پنج حوزهٔ اساسی هوش احساسی مورد بررسی قرار گرفته‌است:

  1. شناخت هیجان‌ها و احساسات خود، خودآگاهی
  2. مدیریت هیجان‌ها و احساسات خود، خودمدیریتی
  3. خودانگیزشی
  4. تشخیص و درک هیجان‌ها و احساسات دیگران، دیگرآگاهی
  5. مدیریت رابطه با دیگران، دیگر مدیریتی

مدل گُلمن امروزه به‌طور وسیعی به رسمیت شناخته شده‌است. این مدل می‌گوید وقتی فردی دارای هوش عقلی یا بهرهٔ هوشی (IQ) بالایی است، لزوماً دارای هوش احساسی بالا نیست. هوشمند بودن یک امتیاز است که البته تضمینی برای موفقیت در زندگی و روابطِ بین فردی و اجتماعی نخواهد بود.

تفاوت هوش احساسی و بهره هوشی[]

IQ همان هوش عادی است که بیشتر مردم می‌شناسند. حتماً شما هم افرادی را می‌شناسید که با اینکه هوش بالایی دارند ولی زندگی موفقی ندارند. IQ شما را بر روی بهترین صندلی‌های دانشگاه می‌نشاند اما از اینجا این هوش احساسی است که به شما کمک می‌کند روابط درستی انتخاب کنید و به اهداف و موقعیت‌های بهتری دست پیدا کنید. بیشترین موفقیت زمانی حاصل می‌شود که شما هر دو هوش را تقویت کنید هم IQ هم هوش احساسی.

برای درک تسلط مقتدرانه هیجان‌ها بر ذهن خردورز – و چراییِ در هم افتادگیِ احساسات و منطق، نحوه مورد بررسی قرار می‌گیرد. اندازه که از حدود ۱۳۵۰ گرم و تشکیل می‌شود، تقریباً سه برابر مغز بستگان نزدیک او در ، یعنی نخستین‌های غیر انسان است.

در طول میلیون‌ها سال ، مغز از پایین به سمت بالا تکامل یافته و مراکز بالاتر آن از بسط و تفصیل قسمت‌های پایین‌تر و کهن تر به وجود آمده‌اند. به گونه‌ای که رشد مغز در تقریباً همین مسیر تکاملی را طی می‌کند.

ابتدایی‌ترین بخش مغز در تمام گونه‌های عصبی شان، است که قسمت فوقانی را احاطه کرده‌است. ریشهٔ مغز، اعمال حیاتی ابتدایی مانند و سوخت و ساز اندام‌های دیگر بدن را تنظیم می‌کند و کنترلِ واکنش‌ها و حرکات قالبی را بر عهده دارد. نمی‌توان گفت که این مغزِ ابتدایی، فکر می‌کند یا قدرت دارد؛ بلکه بیشتر مجموعه‌ای از تنظیم‌کننده‌های از قبل برنامه‌ریزی شده‌است که بدن را آن‌گونه که باید به حرکت وامی‌دارد و به گونه‌ای واکنش نشان می‌دهد که ادامه حیات را ممکن سازد.

در این مغز حاکمیت داشت. را مجسم کنید که به نشانهٔ تهدید به حمله؛ «فِس فِس» می‌کند. مراکز هیجانی از ابتدایی‌ترین ساختارهای مغز، یعنی ، سر برآوردند. میلیون‌ها سال بعد در طول دوران تکامل؛ از این قسمت‌های هیجانی، مغز متفکر یا پدید آمد، یعنی پوستهٔ بزرگی که متشکل از بافت‌هایی در هم پیچیده که لایه‌های فوقانی مغز را تشکیل می‌دهند. این واقعیت که مغز متفکر از مغز هیجانی به وجود آمده‌است، رابطهٔ میان فکر و احساسات را آشکارتر می‌سازد، به این صورت که خیلی پیش از آنکه مغز منطقی پدید آید، مغز هیجانی وجود داشته‌است. تکامل مراکز قدیمی هیجانی از قطعه شروع شد و این مراکز در نهایت به قدری بزرگ شدند که قسمت فوقانی را احاطه کردند.

در مراحل اولیه، مرکز بویایی از لایه‌های عصبی باریکی تشکیل می‌شد که برای تجزیه و تحلیل بو به کار برده می‌شدند. یک لایه از این ، آنچه را که فرد بوییده بود دریافت می‌کرد و به دسته‌های مختلف طبقه‌بندی می‌نمود. خوردنی یا سمی، جُفتِ جنسی، دشمن یا طعمه. لایهٔ دوم یاخته‌ها از طریق سیستم عصبی، پیام‌های بازتابی را ارسال می‌کرد تا به بدن دستور لازم را بدهد: گاز گرفتن، از دهان بیرون ریختن، نزدیک شدن، گریختن، تعقیب کردن و شکار.

با پدید آمدن ، لایه‌های جدید و اصلی مغز هیجانی به وجود آمدند، این لایه‌ها که ساقه مغز را دربر گرفته‌اند به نانی حلقوی شباهت دارند که ته آن را گاز زده باشند، یعنی جایی که ساقهٔ مغز میان آن قرار گرفته‌است. از آنجا که این قسمت مغز به دور ساقه مغز حلقه زده و آن را در میان گرفته‌است، به آن دستگاه کناره‌ای یا سامانهٔ می‌گویند که ریشهٔ لغوی آن کلمه لاتینِ “Limbus” به معنای حلقه است. این محدودهٔ عصبی جدید، هیجان‌های مناسب را به مجموعهٔ مغز اضافه کرد. در مواقعی که اسیرِ یا ، یا سراپا غرقِ یا و وحشت می‌شویم، در واقع دستگاه لیمبیک است که مارا در چنگال خود دارد.

یا ، ساختاری است که در دستگاه کناره‌ای قرار گرفته‌است و مرکز آگاهی هیجان‌رفتاری در سطح نیمه‌خودآگاه است. بادامه وضعیت جاری هرکس را در ارتباط با محیط اطراف و افکار به لیمبیک می‌فرستد و براساس ارتباطی که با دارد، قادر است پاسخ‌های هیجانِ‌رفتاری مناسب را در ما به وجود آورد، مانند راست شدن موها در زمان ترس، گشاد شدن چشم در زمان شادی، افزایش ضربان قلب در زمان خشم. به‌همین دلیل، بادامه را بخشِ پایه سامانه پاداش‌دهنده و تنبیه‌کننده و مرکز تنظیمی در هوش احساسی می‌نامند که در اصطلاح به آن مغز هیجانی گفته می‌شود.

چگونگی آموزش در کودکی[]

داشتن دانش و آگاهی دربارهٔ احساسات و هیجانات کودک برای والدین الزامیست. باید محیطی را ایجاد کرد که همه به بیان احساسات خود بپردازند. از بچه خواسته شود احساسات خود را نقاشی کند یا به زبان بیاورد. احساس امنیت و فضای حمایتی نیز به این روند کمک خواهد کرد.

هوش احساسی به دلیل کاربردهایی که دارد و به‌خصوص در مورد کودکان از جایگاهی ویژه برخوردار است. هوش احساسی به کودکان کمک می‌کند تا در موقعیت‌های تهدیدکننده و خطرناک، واکنش مناسب تری برای نجات خود انجام دهند. همچنین با کمک هوش احساسی می‌توانند به ریشه‌های غم و شادی در خود پی‌ببرند و آن را مدیریت کنند. حساسیت و هوش احساسی بالاتر به کودکان کمک می‌کند تا نیازهای دیگران را درک، حداقل با همدلی به آن‌ها کمک و با کنترل بر احساسات خود، حس مسئولیت‌پذیری را در خود تقویت کنند. در مجموع، هوش احساسی به خصوص به کودکان کمک می‌کند تا یادگیری بهتری داشته و خوشحال‌تر، سالم‌تر و موفق‌تر باشند.

واقعیت آن است که کودکان، هیچ‌گاه آنچه را که شما می‌گویید، انجام نمی‌دهند، اما همیشه در پایان، آنچه را که شما انجام می‌دهید به انجام می‌رسانند؛ بنابراین، پیش از اینکه ما به کودک خود فکر کنیم که چگونه می‌توانیم، هوش احساسی او را پرورش دهیم یا هیجان‌های او را مدیریت کنیم، بهتر است، ابتدا به فکر فراگیری روش‌هایی برای مدیریت هیجان‌های خود باشیم، آنگاه خواهیم دید که آن‌ها چطور می‌توانند، عواطف و احساسات خود را مدیریت نمایند. برای پرورش هوش احساسی و اجتماعی در کودکان، نباید منتظر بمانیم که تنها خود آن‌ها با ما ارتباط برقرار کنند. هرچند این سخن، به این معنا نیست که آن‌ها قادر به برقراری ارتباط نیستند؛ زیرا آن‌ها درست از زمانی که به دنیا می‌آید، بدون اینکه هیچ کلمه‌ای را بشناسند، می‌توانند با دیگران ارتباط برقرار کنند.

توانمندی‌های هوشی ثابت هستند اما هوش احساسی می‌تواند فراگرفته شود یا بهبود یابد. زمانی که کودکان از نظر هوش احساسی هوشمند شوند قادر خواهند بود به استعدادهای خود دست یابند. دلیل آن است که عملکرد بالای مغز به وسیله تنش محدود شده، بدین‌سان کودک قادر به تمرکز نبوده و نمی‌تواند به تفکر بپردازد. کودکانی که یادمی‌گیرند همسو با واکنش‌ها مثبت فکر کنند قادر خواهند بود که بر هیجانات سخت خود چیره شوند. یادگیری و حافظه تحت تأثیر هیجان‌های شدید قرار می‌گیرند و هیجان می‌تواند تأمین‌کننده سوخت برای یادگیری قلمداد شود.

کنترل کردن و ابراز کردن مناسب احساسات به کاهش مشکلات رفتاری منتهی می‌شود و نهایتاً به پذیرش بیشتر دیگران کودکانی که هیجانِ همسویِ منفی خودشان را به شکل غیرقابل کنترل مثل به هم کوبیدن در و ناسزا ابراز می‌کنند، واکنش منفی دیگران را علیه خود برمی‌انگیزد. این بازخوردهای منفیِ دیگران باعث می‌شود از خود ارزشمندیِ کودکان کاسته شود. نیاز احساس به مهم بودن، احساسِ موردِ حمایت بودن، احساسِ احترام و حسِ دوست داشته شدن، از جمله نیازهایی است که کودکان را به جنگ با مشکلات و تلاش برای حل مسایل وامی‌دارد. هنگامی که آنان این احساسات را در محیط‌های مربوط تجربه نکنند ممکن است برای تأمین نیازهای خود، به سمتِ واکنش‌های منفی هدایت شوند. مشکلات رفتاری نتیجه هوشِ هیجانیِ پایین و خشونت نیز ممکن است زاییده احساساتی چون ضعف و ناکامی و درحاشیه بودن باشد.

والدین با صحبت کردن، مکث کردن، توجه کردن به بیان احساس‌ها و هیجان‌های نوزاد و کودک خود، دادن فرصت تمرین هیجان‌ها به او در محیط بازی، ارائه الگوی تقویت و مشاهده‌ای و نوازشگری می‌توانند، سنگ بنای ارتباط اجتماعی و پرورش هوش احساسی را در کودکان بنا کنند.

تعدادی از راهکارهای مهمی که برای بالا بردن هوش احساسی کودک باید در دستور کار قرار داد، به شرح زیر است:

توجه ویژه به تغذیهٔ بچه‌ها امری بسیار مهم در این مورد است. فردی که از تغذیهٔ مناسب برخوردار نیست، به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند عملکرد درستی نیز داشته باشد. تغذیهٔ نامناسب باعث از بین رفتن تمرکز کودکان می‌شود و اضطراب و بیش‌فعالی را در آن‌ها افزایش می‌دهد. مخفی نکردن احساسات خود از فرزندان نیز نقش مهمی در تقویت هوش احساسی آن‌ها دارد، بدین‌ترتیب کودک می‌تواند انواع احساسات را درک کند و آن‌ها را از هم متمایز نماید. سعی کنید روحیه همدلی را در کودکان خود تقویت کنید تا به افزایش هوش احساسی کودک‌تان کمک کند. بازی‌های افزایش هوش احساسی نیز می‌تواند کمک قابل توجهی به بالا بردن هوش هیجان کودک کند. بچه‌ها در جریان بازی عصبانی‌شدن، ناراحتی، خوشحالی، ناامیدی و… را در کنار یکدیگر تجربه می‌کنند. از موارد دیگر می‌توان به تمرکز کردن روی رفتارهای صحیح کودک اشاره کرد. تشویق کودکان به انجام و تکرار رفتارهای مثبت به‌مراتب تأثیرات تربیتی بالاتری روی آن‌ها دارد. همچنین آشنا کردن کودک با عوامل تحریک کننده‌اش و ارائه راهکارهای مناسب برای کنترل احساسات و عواطف شخصی مانند قدم‌زدن، گوش‌دادن به موسیقی، تماشاکردن فیلم، دردودل‌کردن با دیگران و… می‌تواند نقش بسیار مهمی در آموزش کودکان در همین راستا باشد.

عوامل مؤثر در هوش احساسی[]

توصیف مبنایی خود را از هوش احساسی بر اساس نظریات گاردنر در مورد استعدادهای فردی، قرار می‌دهد و این توانایی‌ها را به پنج حیطه اصلی بسط می‌دهد.

شناخت عواطف شخصی[]

خود آگاهی- تشخیص هر احساس به همان صورتی که بروز می‌کند- سنگ بنای هوش احساسی است. توانایی نظارت بر احساسات در هر لحظه برای به دست آوردن بینش روان شناختی و خویشتن، نقشی تعیین‌کننده دارد. ناتوانی در تشخیص احساسات واقعی، ما را به سردرگمی دچار می‌کند. افرادی که نسبت به احساسات خود اطمینان بیشتری دارند، بهتر می‌توانند زندگی خویش را هدایت کنند. این افراد دربارهٔ احساسات واقعی خود در زمینه اتخاذ تصمیمات شخصی از انتخاب همسر آینده گرفته تا شغلی که برمی‌گزینند، احساس اطمینان بیشتری دارند.

به کار بردن درست هیجان‌ها[]

قدرت تنظیم احساسات خود، توانایی و مهارت عاطفی است که بر حس متکی می‌باشد و شامل ظرفیت شخص برای تسکین دادن خود، دور کردن اضطراب‌ها، افسردگی‌ها یا بی حوصلگی‌های متداول و پیامدهای شکست است. افرادی که به لحاظ این توانایی ضعیفند، به‌طور دائم با احساس نومیدی و افسردگی دست به گریبانند، در حالی که افرادی که در آن مهارت زیادی دارند، با سرعت بسیار بیشتری می‌توانند ناملایمات زندگی را پشت سر بگذرانند.

برانگیختن خود[]

برای جلب توجه، برانگیختن شخصی، تسلط بر نفس خود و برای خلاق بودن لازم است سکان رهبری هیجان‌ها را در دست بگیرید تا بتوانید به هدف خود دست یابید. خویشتن داری عاطفی،به تأخیر انداختن و فرونشاندن ، زیر بنای تحقق هر پیشرفتی است. توانایی دستیابی به مرحله در کار، انجام هر نوع فعالیت چشمگیر را میسر می‌گرداند. افراد دارای این مهارت، در هر کاری که بر عهده می‌گیرند بسیار مولد و اثربخش خواهند بود.

شناخت عواطف دیگران[]

همدلی، توانایی دیگری که بر خودآگاهی عاطفی متکی است، «مهارت ارتباط با مردم» است. افرادی که از همدلی بیشتری برخوردار باشند، به علایم اجتماعی ظریفی که نشان دهنده نیازها یا خواسته‌های دیگران است توجه بیشتری نشان می‌دهند. این توانایی، آنان را در حرفه‌هایی که مستلزم مراقبت از دیگرانند، تدریس، فروش و مدیریت موفق تر می‌سازد.

حفظ ارتباط‌ها[]

بخش عمده‌ای از هنر برقراری ارتباط، مهارت کنترل عواطف در دیگران است، مانند صلاحیت یا عدم صلاحیت اجتماعی و مهارت‌های خاص لازم برای آن. این‌ها توانایی‌هایی هستند که محبوبیت، رهبری و اثربخشی بین فردی را تقویت می‌کنند. افرادی که در این مهارت‌ها توانایی زیادی دارند، در هر آنچه که به کنش متقابل آرام با دیگران بازمی‌گردد به خوبی عمل می‌کنند، آنان ستاره‌های اجتماعی هستند.

البته افراد از نظر توانایی‌های خود در هر یک از این حیطه‌ها، با یکدیگر تفاوت دارند و ممکن است بعضی از ما برای نمونه در کنار آمدن با اضطراب‌های خود به‌طور کامل موفق باشیم، اما در تسکین دادن نا آرامی‌های دیگران چندان کار آمد نباشیم. بدون شک، زیر بنای اصلی سطح توانایی ما، عصب است اما مغز به طرز چشمگیری شکل‌پذیر است و همواره در حال یادگیری است.

سستی افراد را در مهارت‌های عاطفی می‌توان جبران کرد: هرکدام از این حیطه‌ها تا حد زیادی نشانگر مجموعه‌ای از عادات و واکنش‌هایی است که با تلاش صحیح، می‌توان آن‌ها را بهبود بخشید.

رابطهٔ هوش احساسی با فریب و دروغگویی[]

این نوارهای ضبط شده مربوط به مردمانی از نقاط مختلف جهان بود که از دیگران می‌خواستند برای یافتن و بازگرداندن ایمن و سالم یکی از اعضای خانواده‌شان که مفقودالاثر شده بود به آن‌ها کمک کنند. نیمی از این نوارهای ویدئویی مربوط به کسانی بود که بعدها مسئولیت مفقود شدن یا قتل عضو خانواده خود را در دادگاه پذیرفته و به آن اعتراف کرده بودند. زمانی که شرکت کنندگان نوارها را تماشا می‌کردند، از آن‌ها درخواست شد که دربارهٔ راستگویی یا دروغگویی این افراد قضاوت کنند و به این ترتیب نحوهٔ قضاوت شرکت کنندگان با ارزیابی هوش احساسی آن‌ها مورد مقایسه قرار گرفت. پورتر، به این نتیجه رسید که افراد دارای هوش احساسی و بالا، کسانی را با صداقت ارزیابی کردند که به صورت احساسی، تکه‌ای از لباس گم شدگان خود را به دیگران نشان می‌دادند و درخواست کمک می‌کردند طوری که حس دلسوزی دیگران را تحریک کنند. با این حال بین قضاوت افرادِ دارای هوش احساسی بالا و دیگران تفاوت زیادی وجود نداشت، بنابراین حتی افراد با هوش احساسی بالا نیز قادر نیستند بین راستگویی و دروغگویی تشخیص درست و قابل اعتمادی ارائه دهند.

مزایای استفاده از تست سنجش هوش احساسی[]

سطح هوش احساسی را مانند بهره هوشی (IQ) می‌توان به کمک تست‌های معتبر اندازه‌گیری کرد. با انجام این تست‌ها می‌توانید:

پانویس و منابع[]

منبع : آی کیو تست کلاسیک

 

خروج از نسخه موبایل