تبعید و دوری از سرزمین اجدادی یکی از عناصر پررنگ و برجسته پروژه مظلومنمایی صهیونیستهاست. بانیان پروژه صهیونی، به ویژه شخص «هرتصل» و دیگر صهیونیستهای همراه او، نقش عمدهای در انتخاب فلسطین به عنوان سرزمین موعود برای تأسیس دولت یهودی، ایفا کردند.
به گزارش سرخط نیوز، ایرنا نوشت: بررسی اسناد و مدارک تاریخی به وضوح نشان میدهد ادعای صهیونیست مبنی بر «تبعید از وطن اجدادی»، فقط یک دروغ بزرگ است. نخستین صهیونیستها به خوبی میدانستند فقط زمانی رؤیای سرزمین اسرائیل محقق میشود که یک جغرافیای مشخص به وسعت یک کشور در اختیار داشته باشند. جغرافیایی که بتوانند آن را به نوعی به پیشینه و تاریخ خود پیوند بزنند و میان خود و آن، یک ارتباط موثق ایجاد کنند.
اعراب همانند «مردم» نیستند؛ سنگبنای اشغالگری
رفتار صهیونیستها در تصاحب سرزمینهای فلسطینی بهگونهای است که گویی این سرزمین عاری از سکنه بوده و هرگز ملتی در آن زندگی نکرده است. اظهارات، نوشتهها و اسناد رسمی و غیررسمی که از صهیونیستها در مورد سرزمینهای فلسطین در تاریخ ثبت شده، نشان میدهد آنها از ابتدا تلاش کردهاند مردم اصیل این سرزمین را به طور کامل نادیده بگیرند و سنگ بنای رفتاری را بر زمین نهند که حاصل آن امروز به وضوح مشهود است.
در حالی که جامعه بینالملل مدام بر این امر اصرار دارد که اسرائیل نباید کرانه باختری، نوار غزه و شرق بیتالمقدس را اشغال کند و این اقدامات اسرائیل را مصداق نقض حقوق اساسی مردم فلسطین خوانده و محکوم میکنند اما گویی همه فراموش کردهاند صهیونیسم از زمان تأسیس، سنگ بنای این گفتار و کردار اشغالگرانه را بنا نهاده است. نادیده گرفتن اینکه فلسطین پیش از آغاز پروژه صهیونیستی، به صورت کامل صاحب سکنه بوده و مردم فلسطین بیش از ۲۰۰۰ سال در آن سرزمینها زندگی کردهاند.
به عبارت دیگر، صهیونیستها به بهانه دوری ۲۰۰۰ ساله از وطن خود و در راستای پروژه مظلومنمایی، از ابتدا تلاش کردند که نشان دهند فلسطین «سرزمینی بدون مردم برای مردمی بدون سرزمین است.»
از ابتدای امر، صهیونیسم، حتی در میان یهودیان، یک جنبش اقلیت محسوب میشد. جف هالپر (Jeff Halper) نویسنده یهودی و یکی از فعالان صلح در سرزمینهای اشغالی مدعی است صهیونیسم «توسط یهودیانی ایجاد شد که دانش اندکی در رابطه با فلسطین و مردم آن داشتند و جنبشی را برای بازگرداندن یهودیان به سرزمین اجدادیشان به راه انداختند… البته پس از یک غیبت ۲۰۰۰ ساله. از نظر او، اعراب فلسطینی موضوعی بیاهمیت بودند و فلسطین مطابق عبارات مشهور صهیونیستی «سرزمینی بدون مردم برای مردمی بدون سرزمین» بود. صهیونیستهای اروپایی میدانستند این سرزمین صاحب سکنه است اما برای آنها، اعراب همانند «مردم» تلقی نمیشدند.»
موشه شارت: ما فراموش کردهایم به سرزمینی عاری از سکنه نیامدهایم که آن را به ارث ببریم، بلکه ما آمدهایم کشوری را از مردم ساکن در آن تصاحب کنیم؛ مردمی که به پشتوانه زبان و فرهنگی بدوی بر این سرزمین حکومت میکننداعتراف به حذف مردم بومی فلسطین
از همان روزهای نخست استقرار یهودیان در فلسطین، رهبران صهیونیست آشکارا تصریح میکردند که میخواهند مردم بومی این کشور را از آن حذف کنند. موشه شارت (Moshe Sharett) که در سال ۱۹۰۶ (۱۲۸۵) به همراه خانوادهاش از «خرسون» شوروی (اوکراین کنونی) به سرزمینهای فلسطین مهاجرت کرد، از جمله بانیان اصلی جنبش صهیونیسم است.
وی که بعدها به عنوان دومین نخستوزیر اسرائیل انتخاب شد، در سال ۱۹۱۴(۱۲۹۳) در جمع دوستان صهیونیست خود میگوید: «ما فراموش کردهایم به سرزمینی عاری از سکنه نیامدهایم که آن را به ارث ببریم، بلکه ما آمدهایم کشوری را از مردم ساکن در آن تصاحب کنیم؛ مردمی که به پشتوانه زبان و فرهنگی بدوی بر این سرزمین حکومت میکنند … اگر میخواهیم این سرزمین، سرزمین اسرائیل، فقط متعلق به ما باشد اما همزمان اجازه دهیم کسانی در این کشور سهیم شوند، همه معنا و مفهومی که برای تشکیلات خود تعریف کردیم، از بین خواهد رفت.»
حتی پیش از این، در سال ۱۸۹۹ میلادی (۱۲۷۸) «یوسف دییا الخالدی» شهردار وقت بیتالمقدس که متوجه شده بود صهیونیستها در تلاشند فلسطین را به یک کشور یهودی تبدیل کنند، نامهای به «تئودور هرتصل» رهبر قرن نوزدهی صهیونیستها نوشت و در این نامه تأکید کرد، فلسطین مردم بومی دارد که به راحتی ترک وطن یا جابهجایی را قبول نمیکنند. وی درباره خطرات این ماجراجویی هشدار داد و نامه خود را اینچنین به پایان رساند: «به نام خدا، دست از سر فلسطین بردارید.»
اشغالگری و غصب سرزمین، به نفع مردم آن کشور است!
«رشید خالدی» یکی از نوادگان «شهردار الخالدی» و استاد مطالعات عرب مدرن در دانشگاه کلمبیا(در آمریکا)، در کتابش با عنوان «صد سال جنگ برای فلسطین» مینویسد «هرتصل» به «یوسف دییا» پاسخ میدهد، رهبر صهیونیستی به او اطمینان میدهد ورود یهودیان اروپایی به فلسطین، سطح رفاه زندگی ساکنان بومی این سرزمین را ارتقا میبخشد زیرا یهودیان «باهوش» و از نظر اقتصادی بسیار قدرتمند هستند. هرتصل خاطرنشان میکند «هیچکس نمیتواند شک داشته باشد که رفاه یک کشور، نتیجه خوشایندی خواهد بود.»
رشید خالدی یادآور میشود، پاسخ هرتصل بهگونهای بود که نیات واقعی صهیونیستها را پنهان میکرد: «با تکبر و نخوتی که در اروپاییهای قرن نوزدهمی رایج بود، هرتصل انگیزهای مضحک را مطرح میکند که اشغالگری و در نهایت غصب سرزمینها به دست بیگانگان، به نفع مردم آن کشور است. به نظر میرسد افکار هرتصل مبتنی بر این فرض بود که اعراب در نهایت رشوه میگیرند یا به نوعی فریب میخورند و نیات واقعی جنبش صهیونیست برای سرزمینهای فلسطین را نادیده میگیرند.»
ارنست پاول (Ernest Pawel) در شرححال هرتصل با عنوان «هزارتوی تبعید _ Labyrinth of Exile» یادآور میشود، این رهبر صهیونیست، هرگز تشریفات مذهبی یهودی را به جا نمیآورد و به خدا اعتقاد نداشت. در واقع وی در دورانی مدعی بود گرایش جمعی و در مقیاس وسیع به مسیحیت، بهترین راهحل برای «مساله» یهود است. وی به صورت مکرر یهودیت را تحقیر کرده و در یکی از نامههای خود مینویسد: «فقط یک بار به رنجی که مردم یهود در ۲۰۰۰ سال گذشته متحمل شدهاند، بیاندیش؛ رنجی که رهاورد خرافهپرستی آنهاست.»
پاول میگوید، هرتصل به صورت کامل و جامع مردم عرب فلسطین را درک کرده است (از نظر کمیّت، فکری و عقیدتی).
گزارش به کنگره صهیونیسم: «در سرتاسر این سرزمین، روستاهای بزرگ عربنشین وجود دارد و کاملاً مشخص است که بیشتر مناطق حاصلخیز کشور ما در تصرف اعراب است…»پیش از برگزاری دومین کنگره صهیونیسم در سال ۱۸۹۸(۱۲۷۷) وی «لیئو موتزکین» (Leo Motzkin) صهیونیست جوان را رهسپار سفر فلسطین کرد. پاول درباره گزارش موتزکین از این سفر مینویسد: «این گزارش، مستحق توجه ویژهای است که در زمان خود دریافت نکرد.»
در بخشی از گزارش موتزکین آمده: «آماری کاملاً دقیق در مورد تعداد سکنه در حال حاضر موجود نیست. البته باید اعتراف کنم تراکم جمعیت چیزی نیست که چندان موجب خوشایند منِ مسافر باشد. در سرتاسر این سرزمین، روستاهای بزرگ عربنشین وجود دارد و کاملاً مشخص است که بیشتر مناطق حاصلخیز کشور ما در تصرف اعراب است…».
همانگونه که در این گزارش مشاهده میشود، موتزکین در مورد اینکه این سرزمین در حال حاضر ساکنانی دارد، از آن با عنوان «کشور ما» یاد میکند. این به خوبی رفتارهای بعدی هرتصل را توضیح میدهد. زمانی که هرتصل شخصاً در سال ۱۸۹۸ به فلسطین سفر میکند، به نظر میرسد به عمد و به صورت کامل، ساکنان محلی این سرزمین را نادیده میگیرد.
پاول یادآور میشود: «در این سفر او حداقل از ۱۰ روستای عربنشین عبور کرد و در خود یافا، یهودیان فقط ۱۰ درصد از کل جمعیت ـ تقریباً ۳۰۰۰ نفر ـ را تشکیل میدادند. با این حال وی در یادداشتهایش حتی یک بار از مردم بومی فلسطین چیزی نمینویسد و در اظهارات بعدی، هرگز از این مردم یاد نمیکند. در نادیده گرفتن و در تمرد از اعتراف به حضور آنها _ و در نتیجه انکار انسان بودن آنها _ وی از روندی تبعیت کرده و آن را تقویت میکند که برای یهودیان و اعراب به یکسان پیامدهای غمانگیز به بار میآورد.»
مستحق آنچه که بر سر ما خواهد آمد، هستیم
برخلاف دوستان صهیونیست خود که اصرار داشتند در مورد «سرزمینی بدون مردم برای مردمی بدون سرزمین» رؤیاپردازی کنند، احد هعام (Ahad Ha’am) نویسنده و فیلسوف یهودی روس، از همان ابتدا از نادیده گرفتن حضور اعراب در فلسطین، تمرد میکند.
هعام نخستینبار در سال ۱۸۹۱ میلادی(۱۲۷۰) به شهرکهای جدید یهودی در فلسطین سفر میکند. در مقاله خود با عنوان «واقعیت از سرزمین اسرائیل» میگوید، اینکه فکر کنیم فلسطین یک کشور خالی از سکنه است، خیالی خام است. «ما تمایل به پذیرش این باور داریم که فلسطین امروز کاملاً عاری از سکنه و سرزمینی دستنخورده و آباد نشده است و هر کسی میتواند به آن سفر کرده و هر میزان که میخواهد، زمین بخرد اما در واقع چنین نیست. به دشواری میتوان جایی را پیدا کرد که اعراب این سرزمین دستنخورده رها کرده و کشت نکرده باشند.»
اقوام یهودی در قلب و روح فلسفه هعام قرار داشتند و در پایان زندگیاش، هرگونه سازش بنابر مصلحت سیاسی را محکوم کرد. با این حال در سال ۱۹۱۳ میلادی(۱۲۹۲) در مخالفت با تحریم نیروی کار عرب توسط یهودیان، هعام در نامهای به دوست خود مینویسد: «نمیتوانم باور کنم که برادران ما به لحاظ روحی توانایی رفتاری اینچنین با دیگر انسانها از دیگر قومیتها را دارند و ناخواسته این فکر به ذهن متبادر میشود: اگر اکنون چنین است، بعدها اگر در نهایت واقعاً در سرزمین اسرائیل به قدرت برسیم، روابط ما با دیگران به چه شکل خواهد بود؟ و اگر این آمدن مسیح را نوید میدهد، من تمایل ندارم که آمدنش را شاهد باشم.»
در سال ۱۹۲۳ (۱۳۰۲) آلبرت اینشتین به فلسطین سفر کرد. وی معتقد بود مهاجران یهودی باید با همسایگان عرب خود مهربان باشند و در ۲۵ نوامبر ۱۹۲۹ وی برای «حییم وایزمن» مینویسد: «اگر ما نتوانیم راهی برای همکاری صادقانه و عقد قراردادهایی صادقانه با اعراب بیابیم، پس به طور قطع هیچ چیز از ۲۰۰۰ سال رنج و درد نیاموختهایم و مستحق آنچه که بر سر ما خواهد آمد، هستیم.»
بعدها در ژانویه ۱۹۴۶(۱۳۲۵) اینشتین در کمیته استسفار آنگلو_امریکن حضور داشت، از او پرسیدند آیا شهرکهای مهاجرنشین در فلسطین نیازمند یک دولت یهودی است یا خیر؟ وی پاسخ داد: «ایده تشکیل دولت، مقبول نظر من نیست. من نمیتوانم درک کنم که چرا چنین چیزی ضرورت دارد. این کار کوتهبینی است و مشکلات اقتصادی به همراه دارد. به نظرم ایده بدی است و همواره با آن مخالف بودهام.» وی بر این باور بود که مفهوم تشکیل یک موجودیت مشترکالمنافع یهودی در واقع «تقلید از اروپا است که در نهایت ناسیونالیسم به آن پایان بخشید.»
صهیونیسم به فاجعه منتهی خواهد شد
شمار اندکی از صهیونیستهایِ به نسبت حساس تلاش کردند سیاست مصالحه را با ساکنان عرب فلسطین در پیش گیرند. در سال ۱۹۲۵ (۱۳۰۴) در دوران رهبری آرتور روپین (Arthur Ruppin) یک انجمن به نام بریت شالوم (میثاق صلح) در فلسطین تأسیس شد و ناسیونالیسم دوگانه را به عنوان راهکاری مناسب برای منازعه میان صهیونیستها و اعراب مطرح کرد؛ منازعه میان دو گروهی که ادعای تملیک یک سرزمین واحد را داشتند.
در پیماننامه آنها که در سال ۱۹۲۷ در بیتالمقدس منتشر شد، میثاق صلح میگفت، در نظر دارد در فلسطین «یک دولت دوملتی ایجاد کند که در آن این دو ملت از حقوقی کاملاً برابر برخوردار خواهند بود و هر دو بخش در تعیین سرنوشت کشور دخالت دارند، جدا از اینکه کدام بخش در هر مقطعی از زمان، به لحاظ تعداد جمعیت، برتری داشته باشد.»
ازجمله سخنگویان این انجمن میتوان به چهرههای شناخته شدهای مانند جودا مگنس (Judah Magnes) رئیس هیات امنا و نخستین رئیس دانشگاه عبری اشاره کرد؛ همچنین افرادی مانند مارتین بوبر (Martin Buber)، هیوگو برگمن (Hugo Bergmann)، ارنست سایمون (Ernest Simon) و گرشام شولم (Gershom Scholem) اعضای هیات علمی این دانشگاه هستند که در انجمن یادشده نیز عضویت داشتند.
هرگز این اتفاق رخ نداده که یک ملت کاملاً موافق با این باشد که ملتی دیگر وارد سرزمینشان شود و حقوقی برابر و استقلال ملی در کنار آنها مطالبه کندآرتور روپین رهبر میثاق صلح، از اختلاف میان ارزشهای اخلاقی جهانی و ناسیونالیسم انحصارطلب یهودیان ناراحت بود. او مینویسد: «آنچه که مدام مرا نگران میکند، رابطه میان یهودیان و اعراب در فلسطین است… این دو ملت در تفکرات خود بیش از پیش از یکدیگر فاصله گرفته و با هم غریبه هستند. هیچ کدام درکی از دیگری ندارد و با این حال شک ندارم که اگر در یافتن یک بستر مشترک موفق نشویم، صهیونیسم به فاجعه منتهی خواهد شد.»
او مدعی است، آنچه صهیونیستها انجام میدهند «در تاریخ بیسابقه است. هدف آن است که یهودیان به عنوان ملت دوم وارد کشوری شوند که پیش از آن، یک ملت در آن ساکن بودهاند و باید با استفاده از روشهای مسالمتآمیز این کار را انجام دهند. در طول تاریخ زمانی که یک ملت وارد سرزمینی بیگانه میشود، فقط از طریق اشغالگری بر آن مسلط شده اما هرگز این اتفاق رخ نداده که یک ملت کاملاً موافق با این باشد که ملتی دیگر وارد سرزمینشان شود و حقوقی برابر و استقلال ملی در کنار آنها مطالبه کند.»
همانگونه که در این سخنان نیز مشهود است، روپین نیز میدانست که صهیونیست خواهان چیزی است که نه تنها بیسابقه بلکه غیرممکن است. نسخه امروزی راهحل دوملت با عنوان «دو دولت» توسط بخشی از صهیونیستهای آمریکایی مطرح شده که تا کنون هرگز مورد توافق فلسطنیان و حتی برخی از خود صهیونیستها در سرزمینهای اشغالی نبوده است. نادیده گرفتن مردم فلسطین، مساله جدیدی نیست و ریشه در تفکرات و اقدامات نخستین بانیان صهیونیسم دارد و سنگ بنای آن در پروژه مظلومنمایی صهیونیستهای در جستوجوی وطن، نهاده شد.
انتهای پیام