قطع رابطه به‌خاطر زبان فارسی

زبان فارسی | فارس

قطع رابطه به‌خاطر زبان فارسی

می‌گویند علامه محمد قزوینی در درست نوشتن و درست گفتن فارسی تعصب شدید داشت و تعصب او به اندازه‌ای بود که گاه برای یک غلط یا یک نوشته نادرست که از یکی از معاشرین یا دوستان خود می‌دید یا به‌کلی با او قطع رابطه می‌کرد و یا به او اولتیماتومی در این باب می‌داد.

به گزارش سرخط نیوز، محمد قزوینی، مشهور به علامه محمد قزوینی، در ۱۱ فروردین ۱۲۵۶ شمسی در محله دروازه قزوین تهران دیده به جهان گشود. نامش محمد و نام پدرش عبدالوهاب‌بن‌عبدالعلی قزوینی است.  او زمانی در تهران دروس طلبگی و حوزوی را شروع کرد که تهران مرکز علمای بزرگ بود؛ صرف‌ونحو را نزد پدر و حاجی‌ سیدمصطفی مشهور به «قنات‌آبادی» فراگرفت. در محضر «قنات‌آبادی»، «حاج‌ شیخ ‌محمدصادق تهرانی» و «حاج ‌شیخ ‌فضل‌الله نوری» درس فقه را آموخت. کلام و حکمت قدیم را نزد «حاج‌ شیخ‌ علی نوری» در مدرسه خان ‌مروی، اصول فقه را نزد «ملامحمد آملی» در مدرسه خازن‌الملک و اصول فقه خارج را در محضر «آقامیرزاحسن آشتیانی»، ملقب به افضل‌المتأخرین و صاحب حاشیه مشهور بر «رسائل» «شیخ ‌مرتضی انصاری» آموخت. از علمای دیگری چون «حاج‌ شیخ‌ هادی نجم‌آبادی» و «شیخ ‌محمدمهدی قزوینی عبدالرب‌آبادی» علوم دینی و از «سیداحمد ادیب پیشاوری» علوم ادبی را بدون حضور در مجالس درس فراگرفت. 

قزوینی در ۲۷سالگی به‌دعوت برادرش، میرزااحمدخان وهابی، به لندن سفر کرد و پس از آن در فرانسه و آلمان اقامت گزید. در اروپا با «ادوارد براون» انگلیسی که در کشورمان به‌واسطه کثرت آثار خود پیرامون ادب فارسی معروف است آشنا شد. از دیگر خاورشناسانی که قزوینی در این دوره با آن‌ها آشنا شد، این افراد بودند: «الس» کتابدار موزه بریتانیا، «آمدروز» ناشر «تاریخ‌الوزرا» هلال صابی و «تاریخ دمشق» لابن القلانسی، «سر دنیزن رس» مترجم «تاریخ رشیدی» به ‌انگلیسی، «هرتویک درنبورک» عربی‌دان معروف و ناشر کتاب «سیبویه»، «باربیه دومنار» مصحح و مترجم «مُروج الذهب» مسعودی، «میه» زبان‌شناس معروف و استاد قزوینی در دانشگاه سوربن و «هوارت» نویسنده آثاری در باب علوم زبان ‌فارسی، عربی و ترکی. عده‌ای از این خاورشناسان و در رأس آن‌ها، ادوارد براون، هیئت امنای اداره اوقاف گیب لندن را تشکیل می‌دادند. این اداره به پیشنهاد براون، امر خطیر تصحیح متن «تاریخ جهان‌گشای جوینی» را به قزوینی پیشنهاد داد. او با برعهده‌گرفتن این وظیفه، لندن را به مقصد پاریس ترک کرد تا از نسخ خطی موجود در کتابخانه‌های آنجا بهره‌مند شود.

در سال ۱۲۹۴ شمسی، به‌دلیل اوضاع نامساعد فرانسه در جنگ جهانی، علامه به پیشنهاد «حسین‌قلی‌خان نواب» که در برلین به‌سمت وزیر مختار (سفیر) منصوب شده بود، رهسپار آلمان شد و چهار سال و نیم در این دیار به‌سر برد. در این چند سال، قزوینی در معیت سیدحسن تقی‌زاده بود و همراه‌ با جمعی از پژوهشگران همچون «میرزافضل‌علی‌آقا مجتهد تبریزی»، محمدعلی جمال‌زاده، «میرزامحمدعلی‌خان تربیت»، «میرزاحسین‌خان کاظم‌زاده» و ابراهیم پورداود در مجله «کاوه» پژوهش‌های ارزنده‌ای ارائه کرد.

آشنایی قزوینی با خاورشناسان آلمانی مانند «ژوزف مارکوارت»، «زاخائو»، «هارتمن»، «مان»، «میتووخ»، «فرانک» و «سباستین بک» نیز در این دوره اتفاق افتاد.

قزوینی دو سال بعد از جنگ جهانی اول به‌منظور اتمام تصحیح «جهان‌گشای جوینی» قصد مراجعه به پاریس کرد که به‌سبب آشفتگی اوضاع مابین دو کشور، مسافرت از آلمان به فرانسه مقدور نبود. در آن ایام محمدعلی فروغی در سمت یکی از اعضای هیئت مأموران ایران در مجلس صلح پاریس وارد فرانسه شده بود. علامه برای تسهیل سفر، از فروغی مساعدت طلبید و او نیز مقدمات ورود قزوینی به پاریس را فراهم کرد و قزوینی در سال ۱۲۹۸ شمسی وارد خاک فرانسه شد. او در مدت اقامت مجدد در پاریس، با چند تن دیگر از خاورشناسان آشنا شد و آشنایی دورادور و مکاتبه‌های او با عباس اقبال آشتیانی و «میرمحمدحسین عبدالملک» شروع شد. در مدت اقامت قزوینی در اروپا تعدادی از کتب کهن به تصحیح او و رساله‌هایی از او در زمینه تاریخ ادبیات منتشر شد.
 

قزوینی اواخر سال ۱۳۱۸ شمسی، در آغاز جنگ جهانی دوم، به تهران بازگشت و طی اقامت در ایران، پژوهش‌های خود را ادامه داد که بهترین کار او در این دوران، تصحیح دیوان حافظ به‌درخواست وزارت فرهنگ وقت بود. محمد قزوینی، حدود ساعت ده‌ونیم روز جمعه ششم‌ خرداد ۱۳۲۸شمسی، در کوچه «دانش» منشعب از خیابان فروردین تهران، از دنیا رفت.

ایرج افشار او را این‌گونه توصیف می‌کند: قزوینی، کوچک‌اندام، و باریک‌چهره بود. اما دانش و بینش کم‌مانند، او را به پایگاهی والا و جایگاهی بلند رسانید. قزوینی را نوشته‌ها و سخنانی هست که او را جاودانی و بزرگ‌مرد ساخت. چندان سخت‌اثر و اثرگذار بود که یادش را قرن‌های دراز در ضمیرها پایدار خواهد داشت و آثارش همیشه برترین نمودار ژرفی تحقیق و وسعت دانش او خواهد بود.  اما بزرگی و نامداری مرحوم قزونی تنها به دانش و اطلاعات عالمانه او در رشته‌های تاریخ و ادب اسلامی نبود، بلکه خصوصیاتی چون «روح علمی»، «انصاف در علم» و همنشینی با دانشمندان درجه اول غرب او را از دیگران ممتاز ساخته و به پایه مردان بزرگی چون ابوریحان بیرونی و ابن خلدون رسانید.

 یکی از ویژگی‌های محمد قزوینی را حساسیت به زبان فارسی عنوان کرده‌اند. عباس اقبال آشتیانی درباره علامه قزوینی می‌گوید: نسبت به سلامت املا و انشای فارسی درجه حساسیت و تعصب او تا به آن اندازه بود که گاهی واقعاً برای یک غلط یا یک نوشته نادرست که از یکی از معاشرین یا دوستان خود می‌دید یا به‌کلی با او قطع رابطه می‌کرد و یا به او اولتیماتومی در این باب می‌داد و اصلاح املا یا انشای غلط را جدا از او خواستار می‌شد.

ایرج افشار همچنین می‌گوید: قزوینی در علم و آنچه بدان متعلق است، متعصب بود. نمی‌توانست دید کتاب نادرست یا جمله‌ای از آن نافصیح باشد. در چنین هنگام می‌خروشید و صد لعن را در حق چنین نویسنده‌ روا می‌دانست. چنین کسان برای او الاحمق بن‌ الاحمق بن الاحمق و الجاهل بن‌ الجاهل بن ‌الجاهل بودند. در حق آنان سزا می‌دانست که الفاظ احمق و نادان و بیسواد و معتوه را به کار برد… می‌گویند سماجت و سرسختی او در این مسأله بدان حد  بود که دوستی دیرینه و کهن را نادیده می‌گرفت و از آن چشم می‌پوشید. بدین منظور که به قاعده صرف و نحو تخطی نشود و قلم خطانویس پرورش نیابد.

وقتی دوست نازنین او، آقای سیدمحمدعلی جمال‌زاده کلمه «سفالت» را در یکی از نوشته‌های شیرین خود به کار می‌برد، پس از آن‌که مرحوم قزوینی آن نوشته را می‌خواند طی مکتوبی می‌نویسد که: «کلمه سفالت از مجله… به سرکار سرایت کرده است و از مداومت مطالعه آن این کلمه در کمون خاطرتان داخل شده و حالا بلااراده از قلمتان جاری شده است و رکیک‌ترین کلمه‌ای که در تمام عمرم شنیده‌ام همین کلمه است، خواهش دارم دیگر این کلمه را استعمال نکنید و شما را به خدا و به سر خانمتان قول شرف بدهید که دیگر این کلمه را استعمال نخواهید کرد والا می‌ترسم در رفاقت ما که من به قول عرب‌ها آن را به هزار شتر سرخ‌مو نمی‌فروشم خللی وارد آید.

حبیب یغمایی هم درباره این ویژگی او می‌نویسد: قزوینی در درست نوشتن و درست گفتن فارسی تعصب شدید داشت و از خواندن‏ کتاب‏‌ها و روزنامه‌‏های نادرست سخت رنج می‌‏برد و حتی کسانی را که در مکالمه‏ اشتباهاتی می‏‌کردند به دشواری می‌‏پذیرفت و این نیز خود تعلیمی دیگر بود در تربیت مستعدان.

 خود محمد قزوینی در نامه‌ای به محمود افشار درباره جراید فارسی می‌نویسد: من دوپایی روی قرآن می‌روم و به دو دست بریده حضرت عباس قسم می‌خورم که ضرر روس و انگلیس بلکه تسلط و تصرف آن‌ها ایران را به مراتب ضررش کمتر است از این روزنامجات که در سرتاسر ایران مانند قورباغه صدا به صدا داده و مانند شغال‌ها یکی بعد از دیگری همه به یک آهنگ و به یک رویه همان عبارات و کلمات مستهجن مستقبح مهوع را استعمال می‌کنند … «تفو بر تو ای چرخ گردون تفو».

من هیچ باور نمی‌کردم این‌قدر عمر کنم که آخر زبان فارسی را به این‌طور به خاکستر سیاه نشانده ببینم و هیچ بالله تالله گمان نمی‌کردم که جنس ایرانی که غارت دویست سیصدساله عرب و استیلای دویست‌ساله مغول را دیده و از سر خود رد کرده و زبان خود را از میان آن همه امواج متلاطمه حوادث و تاخت و تازهای امم وحشیه سالم و صحیح بیرون آورده و به دست ما اولاد ناخلف عاق والدین داده بالأخره این‌طور میمون و بوزینه بشود که کلۀ پوچ و بی‌مغزش هیچ از خود نداشته و چشم و دهنش به دست عثمانی‌ها و فرانسه‌ها باشد و عین عبارات اولی‌ها و عین ترجمۀ عبارات دومی‌ها را در عبارات خود استعمال کند. مگر عبارات و اصطلاحات فارسی قحط است که انسان گدایی از ملل خارجه که هیچ ربطی و مشاکله با ما ندارند بنماید. مگر درین شصت هزار بیت که فردوسی گفت و تمام تاریخ و افسانه ایران را در آنها با کمال فصاحت بیان نمود هیچ‌وقت در تعبیرات آن قدر مضطر شد که از عرب یا ترک مثلاً بگیرد … لعنت خدا و ملائکه‌اش و انبیا و اولیا و اوصیا و اتقیا و صلحا بر نویسندگان این روزنامجات و محررین آنها و سردبیران آنها و مستخدمین آنها و چاپچی‌های آنها و تمام عملجات آنها بیاید … ببخشید که خیلی عصبانی شدم و عریضه را بی‌جهت طول دادم.

هرچه از دستتان برمی‌آید جهاد فی سبیل الله در این راه بفرمایید که فی الواقع حسناتش از جهاد با کفّار حربی هزار درجه بالاتر است و این را حقیقت می‌گویم نه مبالغه شاعرانه؛ چه کفّار حربی منتهی چندین هزار آدم می‌کشند، ولی ملت را که از میان نمی‌برند، ولی این میکروب‌های سرطان و وبای زبان فارسی اگر دوام بکنند و تمام بدن لاغر بی‌بنیه این زبان شریف را فاسد نمایند واضح است که طولی نمی‌کشد که اصل ملت ایران مثل هزار ملل تاریخی دیگر به‌کلی از میان رفته جزو ملل دیگر و مستهلک در اقوام دیگر می‌شوند؛ چه خود سرکار از همه بهتر می‌دانید که از میان رفتن ملل معنی‌اش این نیست که تمام آنها را دانه‌ورچین قتل عام کنند، بلکه معنی آن آن است که به‌واسطه از دست رفتن عوامل ملیت از زبان و مذهب و عادات و منقولات و افسانه‌ها خود آن ملت مستهلک در ملل دیگر می‌شود والّا کم ملتی است که تمام افراد آن را فرداً فرداً گرفته لب باغچه سر بریده باشند و آن‌وقت بگویند آن ملت از میان رفته است. باری ببخشید می‌بینم کاغذ تمام شد و به مطلب دیگر نپرداخته‌ام. اگرچه مطلبی ازین مهم‌تر نبود. مستدعی هستم همیشه مرا به تعلیقات شریف خود مفتخر سازید و مرا تا اندازه‌ای از اوضاع شخصی خودتان و اوضاع عمومی به قدر امکان و فرصت مستحضر سازید.

انتهای پیام 

خروج از نسخه موبایل