جوان ۲۸ سالهای که در عملیات جمع آوری معتادان متجاهر و مبارزه با سرقتهای خرد توسط نیروهای کلانتری رسالت مشهد دستگیر شده بود درباره سرگذشت دردناک خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت:در یکی از روستاهای شهرستان قوچان متولدشدم. پدرم کشاورز بود و چهار سال قبل زمانی از دنیا رفت که من حتی نتوانستم در آخرین لحظات مرگ در کنارش باشم. از دوران نوجوانی به فوتبال علاقه شدیدی داشتم و هر روز بعد از تعطیلی مدرسه در زمین خاکی روستا دو دسته میشدیم و من در واقع کاپیتان تیم بودم. آن قدر با اشتیاق و مهارت فوتبال بازی میکردم که دوستانم هر کدام سعی میکردند در تیم من بازی کنند چرا که یقیین داشتند در پایان بازی با لبخند شادمانی زمین بازی را ترک میکنند. حتی معلم مدرسه برای پیشرفت من در فوتبال با خانواده ام صحبت کرده بود که مرا به تیمهای شهرستانی فوتبال معرفی کند. خلاصه به خاطر همین مهارت و تلاش خیلی به خودم مینازیدم و اعتماد به نفس عجیبی داشتم. درواقع خودم را برای حضور در میادین بزرگتر فوتبال آماده میکردم که یک دوره مسابقات روستایی در شهرمان برگزار شد. قرار بود فوتبالیستهای همه روستاها در این مسابقات شرکت کنند، ولی در همان روزها من دچار سرماخوردگی شدم و نفسم برای ۹۰ دقیقه، بدنم را یاری نمیکرد، اما این بازیها برای من و دوستانم اهمیت و حساسیت خاصی داشت به طوری که همه بازیکنان چشم به من دوخته بودند که باید در این مسابقات هنرنمایی کنم. در این میان اصغر که یکی از دوستانم بود مرا به منزلشان دعوت کرد و در یک لحظه بساط استعمال تریاک و شیره را به راه انداخت.
پدر و مادر اصغر به مواد مخدر سنتی اعتیاد داشتند و او بدون تامل همه لوازم و ابزار استعمال شیره را فراهم کرد و از من خواست برای بهبود سرماخوردگی چند دود شیره بکشم. او با تحریک غرور من گفت: همه اهالی و بازیکنان دوست چشم به تو دوخته اند و باید تیم ما برنده این مسابقات باشد. اگر میخواهی با انرژی کامل بازی کنی به شارژ مواد نیاز داری! البته هنوز نمیدانم اصغر به عمد با آینده و زندگی من بازی کرد یا به خاطر دلسوزی احمقانه مرا وادار به استعمال مواد مخدر کرد. بالاخره من برای اولین بار پای بساط شیرهکشی نشستم و هر بار بعد از مصرف التماس میکردم حالم بهتر شده است و انرژی کاذب زیادی دارم چراکه در زمین بازی به خوبی میدویدم و هر بار با قدرت بیشتری به میدان میرفتم. این مسابقات حدود ۱۰ روز طول کشید و من هر بار قبل از بازی به خانه اصغر میرفتم و با یکدیگر مواد مصرف میکردیم.
خلاصه در آن مسابقات تیم برتر شدیم و برنده از این مسابقات بیرون آمدیم. من هم که مانند همیشه خوش درخشیده بودم بیشتر از گذشته احساس لذت و غرور میکردم، ولی در این میان روزهای میگذشت و من طبق عادت مدام به خانه اصغر میرفتم و در کنار پدر و مادر او به استعمال مواد مخدر ادامه میدادم. طولی نکشید که با همین مصرفهای تفننی احساس کردم دیگر معتاد شده ام، اما نمیخواستم این موضوع را بپذیرم. با خودم میگفتم من ورزشکار هستم و هر لحظه که اراده کنم دیگر دور مواد را خط میکشم.
پدر و مادرم از این ماجرا اطلاعی نداشتند و همواره مرا تشویق میکردند به فوتبال ادامه بدهم، ولی مصرف من هر روز بالاتر میرفت و دیگر وقتی برای بازی کردن ندشتم. این پنهان کاریها به جایی رسید که باز هم به پیشنهاد اصغر به مصرف شیشه روی آورد. او میگفت: شیشه بو ندارد و در هر کجا حتی سرویس بهداشتی هم میتوانی آن را استعمال کنی و بعد به زمین بازی برگردی! من هم با بی عقلی تمام و فقط به خاطر خودنمایی و غرور به مصرف مواد مخدر صنعتی روی آوردم تا کسی متوجه اعتیادم به شیره و تریاک نشود.
دیگر کار از کار گذشته بود و من همچنان در مرداب اعتیاد فرو میرفتم. سرم را مانند کبک زیر برف کرده بودم و قیافه آَشفته خودم را نمیدیدم. خانواده ام وقتی متوجه ماجرا شدند خیلی تلاش کردند تا مرا از این منجلاب وحشتناک نجات دهند. چند بار در مراکز ترک اعتیاد بستری شدم، ولی فایدهای نداشت. دیگر درس و مدرسه را هم رها کرده بودم و هیچ کس مرا در تیم خود نمیپذیرفت. کار به جایی رسید که دیگر خانواده ام خسته شدند و مرا طرد کردند. من هم به ناچار و برای جلوگیری از شرم و آبروریزی به مشهد آمدم و مشغول جمع آوری ضایعات شدم تا هزینههای اعتیادم را تامین کنم، ولی هرچه بیشتر در کوچه و خیابانها ضایعات جمع میکردم باز هم در برابر مواد افیونی کم میآوردم.
اکنون حتی پولی برای خرید نان خالی هم نداشتم چراکه با افزایش بهای مواد مخدر دیگر چارهای جز خلافکاری برای باقی نمانده بود که به دام نیروهای انتظامی افتادم، اماای کاش…
گزارش اختصاصی روزنامه حاکی است، با دستور ویژه سرهنگ مجتبی حسین زاده (رئیس کلانتری رسالت مشهد) این جوان ۲۸ ساله با هماهنگی قضایی به مراکز ترک اعتیاد اجباری معرفی شد تا شاید از این وضعیت اسفبار نجات یابد.