حوادث

فقر مردم را دچار ناامنی غذایی کرده

آفتاب‌‌نیوز :

زهرا عبداللهی؛ مدیر دفتر بهبود تغذیه وزارت بهداشت بود که گفت استان‌های کهگیلویه و بویراحمد، سیستان و بلوچستان، هرمزگان، کرمان و خوزستان، دچار سوءتغذیه و ناامنی غذایی هستند و شاخص‌هایی همچون میانگین قد، دریافت ریزمغذی‌ها و انواع ویتامین‌ها در جمعیت این ۵ استان از میانگین کشوری بسیار پایین‌تر است.

البته «ناامنی غذایی» واژه جدیدی نبود و در سازمان‌های بین‌المللی مثل بانک جهانی یا سازمان خواروبار جهانی و دفتر‌های تخصصی وابسته به سازمان ملل متحد، سال‌ها بود که این واژه، جایگزین «سوءتغذیه» و با مفهومی کامل‌تر و فراگیرتر، مترادف با محرومیت از غذای سالم و مفید به دلیل مشکلات اقتصادی فرد یا خانواده و بروز گرسنگی در صورت تداوم این روند بود که البته مسوولان وزارت بهداشت هم این تعریف را قبول داشتند.

در دولت دوازدهم، هشدار‌های وزارت بهداشت درباره تداوم ناامنی غذایی ادامه داشت و در سال ۱۳۹۸ اعلام شد که به فاصله ۵ سال ۳ استان بوشهر، خراسان جنوبی و ایلام هم به فهرست استان‌های دچار ناامنی غذایی اضافه شده‌اند. هفته پایانی آنلاین ۱۴۰۰ و در اولین روز‌های فعالیت دولت سیزدهم، زهرا عبداللهی در هشدار‌های جدیدی ضمن تکرار نام ۸ استان دچار ناامنی غذایی اعلام کرد: «گرانی منابع اصلی غذایی پروتئینی و ریزمُغذی‌ها، اقشار کم‌درآمد را به سمت مصرف بیشتر نان و برنج و نشاسته که ارزان‌تر و فاقد ارزش غذایی کافی است، سوق داده تا تنها شکم‌شان سیر شود.

در چنین شرایطی، چاقی ناشی از فقر رخ می‌دهد که خود نوعی سوءتغذیه است. در دو استان کم برخوردار، وضعیت نسبت به قبل از کرونا بدتر شده و شیوع سوءتغذیه کودکان بیشتر شده است. وقتی در منطقه‌ای سوءتغذیه در مادران باردار و کودکان زیر ۵ سال وجود داشته باشد، نسل آینده می‌تواند به دلیل سوء تغذیه به لحاظ توانمندی جسمی و ذهنی دچار مشکل شود.

برای استان‌های دچار ناامنی غذایی شامل سیستان و بلوچستان، کهگیلویه و بویراحمد، خوزستان، هرمزگان، ایلام، کرمان، خراسان جنوبی و بوشهر، دولت باید به سرعت اقداماتی انجام دهد. به دلیل افزایش بی‌رویه قیمت موادغذایی، نظارت جدی برای کنترل قیمت مواد غذایی بسیار مهم است، زیرا بررسی‌های ما می‌گوید مصرف برخی اقلام غذایی مانند گوشت و مرغ، لبنیات و حتی میوه‌ها به دنبال افزایش قیمت تا حدود ۴۰ درصد کاهش یافته است.»

در دورانی متفاوت، این هشدار‌ها و حرف‌ها می‌توانست پله‌هایی از نردبان ترقی برای یک مدیر باشد، اما در مورد عبداللهی نتیجه معکوس داشت؛ ۲۵ خرداد ۱۴۰۱، خبری درباره انتصاب مدیر جدید اداره بهبود تغذیه وزارت بهداشت منتشر شد و از آن روز تا حالا، دیگر هیچ خبری از وضعیت استان‌های دچار ناامنی غذایی نیست، چون مدیر جدید به جای «ناامنی غذایی» از «اختلال رشد» که واژه‌ای گنگ و نامفهوم برای مخاطب عمومی و البته، به‌شدت بهداشتی شده در نظام فیلترینگ دولت است، استفاده می‌کند.

حالا فرقی نمی‌کند؛ چه «ناامنی غذایی» و چه «اختلال رشد»، نتیجه نهایی این است که ۸ استانی که از خرداد دو سال قبل، اطلاع‌رسانی رسمی درباره وضع گرسنگی مردم‌شان، متوقف شد، همچنان با ناامنی غذایی درگیرند. مردمی در شهر‌هایی در این ۸ استان و در سیستان و بلوچستان، ایلام، هرمزگان، کهگیلویه و بویراحمد، خوزستان، بوشهر، خراسان جنوبی و کرمان، برای «اعتماد» از وضعیت پیرامون و آنچه شاهدند تعریف کردند و نتیجه حرف این مردم این بود که هنوز این ۸ استان با ناامنی غذایی مواجهند.

صاحب یک بقالی در خیابان «دانشگاه» شهر زاهدان: «دو ساله که مردم خیلی کم خرید می‌کنن. کمر مردم از گرونی شکسته. فروش برنج و روغن و نوشابه و ماکارونی تقریبا به یک‌سوم رسیده. مردم، بیشتر نون می‌خرن. نون خشک خیلی زیاد می‌خرن. حتی توی این منطقه که منطقه فقیری هم نیست و اغلب مردم، کارمند و حقوق‌بگیر دولتن، فروش ما خیلی کم شده. مردم هر چی پول درمیارن باید بابت اجاره خونه بدن. الان توی این محل بابت خونه ۶۰ متری باید ۶ میلیون تومن اجاره بدی.

یک مشتری دارم که کارمند بانکه و ۸ میلیون تومن اجاره میده. توی این شهر ۹۰ درصد مردم زیر خط فقرن و کمتر از ۱۰ درصد درآمد خوبی دارن، چون کارمندن، ولی مردمی که درآمد ثابت ندارن واقعا بدبخت شدن. قبلا توی این شهر، ۴ تا دستفروش می‌دیدی. الان همه مردم افتادن به دستفروشی. یک مشتری دارم ۳ تا بچه داره. اون روز اومد ۲۰۰ گرم پنیر خرید و قسم خورد که نه عید امسال و نه عید پارسال، برای این سه تا بچه لباس نو نخریده. گفت از عطاری رنگ خریده و لباسای کهنه بچه هاشو توی خونه رنگ کرده که نو به نظر بیاد! بیشتر مردم این شهر دو ساله که با گوشت قرمز خداحافظی کردن.

خود من آخرین باری که گوشت قرمز خوردم، عید قربون پارسال بود که یک کسی توی محل نذر داشت و گوسفند کشت و از گوشت نذری ۳۰۰ گرم به من داد. الان توی مرغ فروشیای زاهدان پای مرغ کیلویی ۱۵ هزار تومنه. میشه باهاش آبگوشت و خورش درست کرد. بد نیست. ادویه و پیاز بهش بزنی خوشمزه میشه. ولی همین پای مرغ رو هم خیلی از خانواده‌ها نمی‌تونن بخرن. ما هم ماهی یک‌بار می‌خریم.»

صاحب مغازه الکتریکی در منطقه شیرآباد شهر زاهدان: «توی منطقه شیرآباد دو سه تا خیابون هست؛ خیابون باقری، خیابون مجیدیه و خیابون آزادی. اهالی خیابون آزادی هیچی ندارن. اینکه میگم هیچی، یعنی خانواده‌هایی هستن که شب رو فقط با نون خالی سر می‌کنن. اونم نون نه به تعداد اعضای خانواده. خانواده ۸ نفره، ۵ تا نون می‌گیرن، اگه یارانه گرفته باشن، کشک هم می‌گیرن و نون و کشک می‌خورن و اگه یارانه شون تموم شده باشه، نون خالی می‌خورن. من این رو به چشم خودم دیدم.

خانواده‌ای بودن که برق خونه شون اتصالی کرده بود و سه هفته توی تاریکی زندگی می‌کردن، چون پول نداشتن برقکار بیارن. یک انجمن خیریه به من پول داد که مشکل این خانواده رو حل کنم. غروب و بعد از تموم شدن کارم رفتم. وقتی رسیدم جلوی در خونه، یه پسربچه حدود ۱۲ ساله هم رسید که چند تا نون توی دستش بود. بچه، ساکن همون خونه بود؛ یک اتاق بود کنج یک خرابه با ۸ نفر بچه و بزرگ. همه توی همون اتاق بودن. من مشغول تعمیر کابل و سیم بودم و چراغ کمکی روشن کرده بودم.

این پسر بچه یک سفره کف اتاق پهن کرد و ۵ تا نون وسط سفره گذاشت و ۸ نفر دور سفره نشستن و هر کدوم یک تکه نون کندن گذاشتن دهنشون. دو تا از بچه‌ها خیلی کوچیک بودن، شاید دو ساله و ۴ ساله. مادر خانواده یک لیوان آب قند درست کرد و برای این دو تا کوچیک‌ترا، لقمه‌های کوچیک نون رو توی لیوان آب قند می‌زد و می‌گذاشت دهن بچه‌ها.

پدر خانواده که با دستفروشی و اسفند دود کردن خرج زن و بچه هاشو درمی آورد گفت یک بار در ماه و وقتی یارانه میدن، اول بدهی مردم رو میده و کمی برنج و حبوبات و سیب زمینی می‌خره تا ظهرا بتونن غذای گرم بخورن، ولی تا آخر ماه دیگه هیچ ماده غذایی خریده نمیشه و شبا غیر از نون خالی و گاهی نون و کشک، چیز دیگه‌ای توی سفره این خانواده نیست. توی این منطقه، اعتیاد بیداد می‌کنه.

اهالی این منطقه توان خرید مرغ و گوشت قرمز و ماهی ندارن. من خونه‌ام جای دیگه‌ای از شهره، ولی با کاسبای شیرآباد دوستم و می‌دونم که همه شون دفتر نسیه دارن و بار‌ها از مشتری هاشون شنیدم که به صاحب مغازه میگن یارانه رو که ریختن یا سر برج که شد، میان برای تسویه بدهی. میوه فروشای شیرآباد فقط هندوانه میارن، چون مردم این منطقه توان خرید میوه دیگه‌ای ندارن. سیب که معمولی‌ترین میوه است، توی مغازه‌های این منطقه اصلا نمیاد، چون قیمتش برای جیب مردم اینجا خیلی گرونه.

من از قشر متوسط این شهرم، چون مغازه‌ای دارم و کسب و کاری دارم، ولی درصد خیلی خیلی زیادی از مردم این شهر واقعا هیچ آهی در بساط ندارن. از جمعیت کل شهر که حساب کنی، حداکثر ۱۰ درصد مردم وضع خوب و متوسط دارن، اما ۹۰ درصد جمعیت شهر، برای گذران زندگی روزانه شون واقعا لنگ هستن. ما هم که قشر متوسطیم به یک یا دو خانواده می‌تونیم کمک کنیم، ولی تعداد خانواده‌های گرسنه توی شهر انقدر زیاده که هر طرف سر می‌گردونی، گرسنگی می‌بینی.

توی شیرآباد، از هر ۳۰ تا خانواده، وضع ۲ تا خانواده بد نیست و ۲۸ تا خانواده هیچی ندارن؛ شیرآباده و خیابونای بدون آسفالت و خاکی، خونه‌هایی با سقف چوبی، خونه‌های قدیمی و در حال ریزش که اجاره‌اش ماهی ۴ میلیون یا ۵ میلیون تومنه. خیلی از بچه‌های شیرآباد مدرسه نمیرن، چون پول برای ثبت‌نام مدرسه ندارن و نصف بچه‌های شیرآباد اصلا شناسنامه ندارن. خانواده‌ای که شناسنامه نداره، از یارانه و باقی کمک‌های دولت هم محرومه.»

صاحب رستورانی در شهر یاسوج: «ما چلوکباب و خورش و ساندویچ می‌فروشیم. در این دو سال، هم به دلیل گرونی قیمت مواد غذایی و هم به دلیل فقیرتر شدن مردم، میزان فروشمون خیلی کم شده. سال ۹۹ گونی ۱۰ کیلویی برنج رو ۸۵ هزار تومن می‌خریدم و حالا همون برنج رو باید ۵۸۵ هزار تومن بخرم. سال ۹۹ هر کیلو گوشت گوسفند ۴۰ هزار تومن بود و الان برای هر کیلو گوشت گوسفند باید ۶۰۰ هزار تومن پول بدم.

دیگه غذای رستوران با جیب مردم جور نیست. یک پرس چلوکباب ۵۰۰ هزار تومنه. مردمی که برای خورد و خوراکشون به قرض می‌افتن، چطور پول غذای رستوران بدن؟ مشتری که قبلا چلوکباب برگ می‌گرفت، حالا میاد چلوکباب کوبیده می‌گیره یا خورش می‌گیره یا ساندویچ می‌گیره، خانواده ۵ نفره میاد ۳ پرس غذا می‌گیره. کنار رستوران ما، قصابیه که مرغ هم میاره.

هر روز از صبح ۵۰ نفر میان جلوی قصابی صف می‌بندن که اسکلت مرغ بخرن. اسکلت مرغ، دورریزه، ولی این مردم برای اسکلت مرغ صف می‌بندن که باهاش غذا درست کنن. شهر ما پر از فقره. خودت که خبر‌ها رو شنیدی. برادرم چند تا خیابون پایین‌تر بقالی داره. یک مدتی دفتر نسیه داشت و نسیه می‌داد. مردم می‌اومدن و همه‌چیز رو نسیه می‌بردن. از شیر و پنیر تا کنسرو و حتی پفک و بیسکویت. بعد از مدتی دفتر نسیه شو جمع کرد.

بار‌ها به اونی که نسیه برده بود تلفن می‌زد، پیام می‌داد، ولی بی‌فایده بود. نسیه دادن توی این شهر یعنی که قید پولت رو بزنی، چون مردم پول برای تسویه‌حساب ندارن. فروش برادرم توی این دو سال انقدر کم شد که مجبور شد مغازه شو کوچیک کنه. وسط مغازه دیوار کشید و نصف مغازه رو از صاحب ملک اجاره کرد. یک سطل ماست ۱۲۰ هزار تومنه.

کدوم خانواده‌ای توی این شهر انقدر پول داره که سطل ماست ۱۲۰ هزار تومنی بخره؟ میوه توی خیلی از خونه‌های این شهر به یک کالای لوکس تبدیل شده. مردم اگه پول اضافه‌ای داشته باشن فقط هندوانه می‌خرن که اینجا الان کیلویی ۱۵ هزار تومنه، ولی خیلی از خانواده‌ها پول خرید هندوانه هم ندارن.»

صاحب یک قصابی در شهر یاسوج: «تا یک سال قبل، روزی ۱۰ تا ۱۲ تا گوسفند سر می‌بریدم و روزی ۷ تا لاش (لاشه گوسفند) می‌فروختم. الان روزی یک لاش رو به زور می‌فروشم. ۷۵ درصد مردم شهر توان خرید گوشت قرمز ندارن. تعداد مشتری نسبت به پارسال به یک سوم رسیده. روزی هزار نفر میان دم مغازه بابت نسیه می‌پرسن در حالی که پول نسیه رو هم نمی‌تونن بدن.

مجبورم حداقل به ۱۰ نفر از اون هزار نفر ۲۰۰ گرم ۳۰۰ گرم گوشت مجانی بدم. آدم دلش راضی نمیشه که مرد خانواده دست زن و بچه شو گرفته اومده دم مغازه واسه ۳۰۰ گرم بعد بگم نه آقا بهت گوشت مجانی نمی‌دم. بار‌ها دیدم که مشتری اومده و یک کیلو گوشت می‌خواد به خیال اینکه دو میلیون تومن پول توی کارتشه، ولی کارت می‌کشم و می‌بینم کل موجودی کارتش ۲۰۰ هزار تومنه. دفتر حساب نسیه‌ام دیگه پر شده. هرآدمی که ۱۰ بار اومده و نقد خرید کرده، بار یازدهم میگه به منم گوشت نسیه بده آخر برج تسویه کنم. من که می‌دونم اینا برای تسویه حساب نمیان. پول ندارن تسویه کنن. سر برج دوباره یک بدبختی جدید دارن که باید پولش جور بشه.»

پزشک شاغل در پایگاه انتقال خون یکی از شهر‌های استان: «اغلب مردم ساکن شهرای بندری و نزدیک دریا، با خرید و فروش قاچاق زندگیشون رو اداره می‌کنن، چون توی خیلی از مناطق، شغلی نیست و زندگی از راه فروش جنس قاچاق هم درآمدی نداره. ما گرسنگی مردم رو، زمانی که برای اهدای خون میان متوجه می‌شیم، چون باید با سنجش آهن خونشون، تایید کنیم که آیا این فرد شرایط اهدای خون داره یا خیر.

توی شهری که من کار می‌کنم، اغلب مردایی که برای اهدای خون میان، ماهیگیرن و سوءتغذیه از ظاهرشون معلومه. میزان آهن خون برای اهدای خون باید ۱۴ باشه، ولی وقتی آهن خونشون رو می‌سنجیم، متوجه می‌شیم که میزان آهن خونشون ۷ یا ۸ و خیلی خیلی پایین‌تر از حد نرماله. حتی با معاینه چشم‌هاشون هم می‌شه فهمید که به دلیل سوءتغذیه، شرایط اهدای خون ندارن. بار‌ها به این مرد‌ها گفتم شما شرایط اهدا نداری.

می‌پرسن چرا؟ بهشون میگم شما باید گوشت قرمز و حبوبات و خشکبار و مواد غذایی مفید بخوری تا آهن خونت بالا بره تا بتونی خون اهدا کنی. در جواب من میگن دکتر، از کجا پول بیاریم گوشت قرمز بخریم؟ و راست میگن. خرید مرغ و گوشت قرمز و ماهی از سفره خیلی از خانواده‌های این شهر حذف شده. قیمت ماهی که از دریای خود این شهر صید میشه، از کیلویی ۷۰ هزار تومن و ۸۰ هزار تومن رسیده به کیلویی ۲۵۰ هزار تومن و ۱۶۰ هزار تومن و ۲۰۰ هزار تومن.»

کارگر دکل‌های نفتی در شهر اهواز: «توی این یک سالی که رد شد، دیگه نتونستم بیشتر از ماهی یک بار گوشت قرمز بخرم. یعنی چطوری بخرم؟ زندگی که فقط گوشت قرمز نیست. ماهی ۴ میلیون تومن اجاره میدم. گونی ۱۰ کیلویی برنج شده ۸۰۰ هزار تومن. گوشت قرمز، کیلویی ۷۰۰ هزار تومن، مرغ کیلویی ۹۵ هزار تومن، یک دونه مرغ ۲۵۰ هزار تومن. ناهار خانواده ۳ نفره حداقل ۴۰۰ هزار تومن درمیاد. مردم با نون و سیب‌زمینی و پست‌ترین نوع سوسیس و کالباس شکمشون رو سیر می‌کنن.

محله ما، همه مردم نسیه خرید می‌کنن. ما هم نسیه زندگی می‌کنیم. همه مغازه‌های محله ما دفتر نسیه دارن و سر برج میریم حسابمون رو صاف می‌کنیم. ولی بدتر از ما هم هست. اهواز، چند تا شهرک و محله داره که معمولا فطریه ماه رمضون رو برای مردم این شهرک و محلات می‌بریم؛ شهرک بهزیستی، شلنگ‌آباد، گل دشت، ملاشیه، منبع آب، بیست متری شهردار … از این محله‌ها توی شهر ما خیلی زیاده وسط این خیابونا که راه میری، لجن و فاضلاب خونه‌ها از کف خیابونا بالا می‌زنه. اغلب مردم این خیابونا با یارانه و صدقه زندگی می‌کنن. خیلی از خانواده‌های این خیابونا، مردشون مُرده و سرپرست ندارن.»

صاحب یک قصابی در شهر ایلام: «ما دو تا برادریم که تا سه سال قبل، دو تا مغازه قصابی داشتیم. فروش گوشت خوب بود و اموراتمون می‌چرخید. از سه سال قبل، وقتی گوشت گرون شد، وقتی گوشت رسید به کیلویی ۱۲۰ هزار تومن و فروشمون افت کرد، برادرم مغازه شو تعطیل کرد و راننده شد. قبل از گرونی گوشت، هر مغازه قصابی ایلام، روزی ۶۰ تا گوسفند سر می‌برید.

فروش گوشت انقدر کم شد که الان، هر مغازه، حداکثر روزی ۵ تا گوسفند سر می‌بره. الان وضع جیب مردم طوری شده که اگه پارسال یک خانواده می‌تونست هفته‌ای یک مرغ بخره، الان در طول یک ماه یک مرغ می‌خره. خیلی از مشتریای ما که ماهی ۵ کیلو مرغ می‌خریدن، الان میان یک دونه مرغ می‌خرن و بهانه میارن که می‌خوان تازه تازه مصرف کنن. تا پارسال، من روزی ۲۰۰ تا مرغ می‌آوردم، الان روزی ۵۰ تا میارم، چون مرغ، شده ۲۰۰ هزار تومن و خیلی از مردم پولشون به خرید مرغ هم نمی‌رسه.

در عوض، مشتری ضایعات مرغ زیاد شده و توی این یک سال، گردن و پای مرغ خیلی طرفدار پیدا کرده، چون کیلویی ۲۰ هزار تومنه. بعضی از مشتریا که گردن و پای مرغ می‌خرن، میگن برای سگ و گربه مون می‌بریم، ولی اینجا شهر کوچیکیه و همه مردم همدیگه رو می‌شناسن. سگ و گربه کجا بود؟ خجالت می‌کشن که بگن پای مرغ و گردن مرغ رو برای غذای خانواده می‌برن. یک ساله که تعداد زیادی از مشتریای من که هم محله‌ای هم هستیم، دیگه قصابی نمیان.

مشتریایی دارم که تا پارسال، هر ماه ۵ کیلو ماهی می‌خریدن، ولی الان میان سه تا دونه ماهی می‌خرن. الان بالای ۷۰ درصد مردم شهر مشتری مرغ و گوشت یخ زده ان و یکی دو روز قبل از توزیع گوشت و مرغ یخی، میان سفارش می‌کنن که بهشون خبر بدیم یا سهمشون رو نگه داریم و از صبح میان توی صف منتظر می‌مونن تا مرغ و گوشت یخ‌زده برسه، چون قیمتش خیلی ارزون‌تر از مرغ و گوشت تازه و گرمه.

توی این یک سال تعداد نسیه بگیرای ما خیلی زیاد شده. حساب نسیه‌ای هم دارم که مال دو سال قبله و مشتری هنوز نیومده حسابش رو تسویه کنه. اغلب مشتریا میگن وقتی یارانه واریز شد، پولت رو میدیم، ولی همین الان بالای ۲۰ میلیون تومن از مشتریایی طلب دارم که هنوز بدهی‌شون‌رو ندادن. ایلام، بافت فامیلی و قوم و خویشی داره. نمی‌تونی نسیه ندی.»

یک فعال اجتماعی در شهر کنگان؛ شهر همجوار با مجموعه پالایشگاه پارس جنوبی: «این شهر، شهر کارگریه و نان آور خانواده معمولا دو یا سه شیفت و دو سه جا کار می‌کنه تا خرج زندگی رو جور کنه، ولی باز هم درآمد و مخارج با هم جور نیست. ما با خانواده‌های آسیب دیده و بی‌بضاعت کار می‌کنیم و از افراد نیکوکار براشون کمک می‌گیریم.

ما به خانواده‌هایی کمک می‌کنیم که حتی توان خرید برنج ندارن و مرغ و گوشت و ماهی، دو ساله که از سفره‌شون حذف شده. حدود یک ساله که ضروری‌ترین نیاز این خانواده‌ها، مواد غذاییه. اینا، خانواده‌هایی هستن که بچه‌های ۱۰ ساله و ۸ ساله‌شون برای ضروری‌ترین مخارج خانواده و برای تهیه مواد غذایی، کار می‌کنن.

البته در مغازه‌های سطح شهر هم میشه کاهش قدرت خرید مردم رو دید. تعدادی از مغازه‌های لبنیاتی شهر، تعطیل شدن، چون فروش نداشتن. بار‌ها شاهد بودم که مردمی به مغازه‌های ماهی فروشی شهر میان و سر و دم ماهی می‌خرن. ما اینجا پنجشنبه بازار و دوشنبه بازار داریم. تعداد زیادی از مردم شهر، غروب و آخر شب میان بازار که ته بار و با قیمت ارزون‌تر بخرن.»

دبیر یک دبیرستان پسرانه در شهر بندرعباس و ساکن کهنوج: «۹۹ درصد مردم این منطقه کشاورزن و، چون بازار فروش برای محصولاتشون ندارن، به خاک سیاه نشستن. همین چند هفته‌ای که گذشت، کشاورز، هندوانه و گوجه و پیاز و و خیار امساله رو جلوی گاو و گوسفند ریخت، چون محصولش به بازار نرسید. گوجه و هندوانه و پیاز و خیاری که روی زمین موند، به قیمت یک زندگی روی زمین موند.

کشاورزی که محصولش فاسد شد، همون کشاورزیه که با قرض و چک و وام اعتباری و فروختن طلای زنش، وسیله کشاورزی خرید، ولی اول سال، قرار شد گوجه رو کیلویی ۷۰۰ تومن یا ۱۰۰۰ تومن بفروشه و، چون قبول نکرد این‌طور آتیش به سرمایه‌اش بزنه، گوجه‌ها انقدر موند و موند تا به مرحله فساد رسید و حالا دولت گفته برو گوجه‌ها رو کیلویی ۴ هزار تومن به کارخونه‌های رب‌سازی بفروش. قدرت خرید مردم در این منطقه به زیر خط فقر رسیده.

آسیب‌های اجتماعی و امنیتی توی جنوب کرمان به وضع بحران رسیده. هر روز دو تا و سه تا سانحه انفجار ماشین سوخت‌کشی در این منطقه داریم و هر روز، سه تا و چهار تا جوون سوخت‌بر توی انفجار سوخت کشی می‌سوزن. خانواده‌هایی اینجا هستن که حتی پول برای خرید یک روغن یک لیتری ندارن و ما براشون وساطت می‌کنیم تا از انجمن خیریه یا دفتر نماینده مجلس، پول خرید یک ظرف روغن بگیرن.

مردم، خریدشون رو به ضروری‌ترین مواد غذایی محدود کردن و حتی از مقدار غذایی که قبلا می‌خوردن هم کم کردن و تنقلات ساده‌ای که برای بچه‌ها می‌خریدن هم، از خریدشون حذف شده. من در مدرسه‌ای درس میدم که همه شاگردام، همزمان، کار می‌کنن و درس می‌خونن. شاگرد من، تا ۱۲ ظهر سر کلاس درسه، بعد از تعطیلی مدرسه، میره برای باربری و شاگردی و کارگری توی بندر. وقتی غروب میرم بازار بندرعباس، شاگردام رو می‌بینم که توی ماهی فروشی و صافکاری و ساندویچ‌فروشی و آپاراتی، کارگری می‌کنن تا نیمه شب.

چند متر اونطرف‌تر از شاگردام هم، پدراشون کارگر اسکله و پالایشگاه و بازارن. شاگردای من مجبورن برای کمک به خانواده کار کنن. تعدادی از شاگردام، کمک سوخت برن و هفته‌ای یک بار یا دو بار با سوخت بر میرن تا مرز و برمی‌گردن. ۵۰ درصد شاگردای من، نه صبحانه‌ای می‌خورن و نه تغذیه‌ای با خودشون میارن. اینجا از رفاه خبری نیست. آب شرب همه روستا‌های جنوب کرمان، شوره و سطح آب همه چاه‌های کشاورزی، چندین متر پایین‌تر رفته.

کشاورز مجبوره به قیمت جور کردن هزینه‌های کشت محصول، از ویتامین و پروتیین سفره خانواده حذف کنه و نتیجه این شده که مردم فقط میوه‌های فصلی همین منطقه رو می‌خرن و مثلا، گیلاس برای مردم این منطقه یک رویاست، چون قدرت خریدش رو ندارن و از خرداد تا آبان که میوه‌های فصلی این منطقه به بازار بیاد، خرید میوه در کهنوج تعطیل میشه.»

یک فعال اجتماعی و از اهالی روستای مرزی خونیکسار: «این روستا ۱۳۵۰ خانوار داره و ۳۰۰ دانش‌آموز. از ۱۸ دختر پایه نهمی ۵ نفرشون عقد کردن و دیگه مدرسه نمیان. ترک تحصیل پسرا توی این روستا خیلی بالاست. پسرا از پایه نهم ترک تحصیل می‌کنن و از فقر خانواده فرار می‌کنن و میرن کارگری به روستا‌های اطراف یا تهران، چون اینجا کار نیست.

بار‌ها شاهد بودم که بچه برای یک دونه بستنی به پدر التماس می‌کنه و پدر میگه پول ندارم. کارخونه سیمان ۶۰ کیلومتری روستاست و از همه روستا‌ها کارگر گرفته جز خونیکسار. روستا یک قنات داره و ۱۰ تا خانواده مالک این قناتن که وضع اونا نسبت به بقیه مردم بهتره، چون برای کشاورزی شون آب دارن. اما بقیه مردم روستا، خرده کشاورزن و ۵ تا درخت زرشک و دو تا گوسفند دارن که بار درخت زرشک، دو سال یک‌باره و فروش زرشک برای مردم سودی نداره. اینجا نه تفریحی هست و نه باشگاهی و نه سینمایی. بزرگ‌ترین دلخوشی دانش‌آموزای این روستا، خوردن غذای گرمه.

توی روستای ما نون تافتون ۱۲۰۰ تومن و نون لواش ۸۰۰ تومنه. حدود ۷۰۰ خانواده این روستا، پول خرید نون ندارن و چند نفر نیکوکار، هر ماه ۱۰۰ هزار تومن برای پول نون این خانواده‌ها میدن. خانواده فقیر، بیشتر نون می‌خوره، چون پول برای خرید برنج و حبوبات نداره. بچه‌های این روستا، غیر از همون چند خانواده مالک قنات، سالی یک جفت کفش نو دارن که توسط نیکوکاران خریداری میشه.

این بچه‌ها با همین یک جفت کفش باید مدرسه برن، بازی کنن، گوسفند به صحرا ببرن … تا چند سال قبل که خیرین اسم روستای ما رو نشنیده بودن، بچه‌ها با دمپایی بودن و الان فقط چند ساله که کفش دارن. همه زن‌های روستا قالیبافی می‌کنن. دلال میاد توی روستا، کارگاه راه میندازه و بابت هر روز قالیبافی به هر زن ۱۲۰ هزار تومن میده. مرد‌ها هم بابت کارگری توی باغ و مزارع روستا‌های اطراف، روزی ۲۵۰ هزار تومن مزد می‌گیرن.

توی این روستا ۱۰ تا دوچرخه هم پیدا نمیشه در حالی که توی روستا‌های همسایه‌مون نصف بچه‌ها با دوچرخه به مدرسه میان. کل دانشگاه رفته‌های این روستا ۲۰ نفر هم نیستن. دخترای دانشگاه رفته مون، یا بیکار توی خونه ان یا رفتن خونه شوهر. چند هفته قبل که اعلام شد قیمت کتابای درسی ۵۰ درصد گرون شده، همه خانواده‌ها عزا گرفته بودن که پول کتاب مدرسه بچه‌شون رو از کجا جور کنن.

مردم این روستا گوشت قرمز نمی‌بینن مگر وقتی یک نیکوکار، گوسفند به روستا بده و اون موقع هم خانواده‌ها اولویت‌بندی میشن و هر ماه ۲۵ تا خانواده سهم گوشت قربونی دارن. ۵۰ درصد خانواده‌های روستا گرفتار اعتیادن و سرپرست خانواده، علیل و از کار افتاده است. بچه‌ها هم توی این خونه‌ها بخوری میشن و به همین دلیل، ادامه تحصیل برای بچه‌های این خانواده‌ها سخته، چون برای پایه بالاتر باید برن روستا‌های دورتر، اما وقتی از خونه دور باشن و دود مواد رو نفس نکشن، حالشون بد میشه.

توی این روستا سوءتغذیه زیاده. خانه بهداشت برای بچه خانواده‌های فقیر روستا سبد غذایی میده، ولی سبد غذایی، دو سه روزه تموم میشه، چون همه اهل خونه از غذایی که مادر با مواد اون سبد می‌پزه، می‌خورن و عملا رفع سوء تغذیه‌ای در کار نیست. مردم این روستا تا ۱۵ سال قبل مرفه بودن. اون موقع بازارچه مرزی میل ۷۳ نزدیک روستا بود. ما ۴۰ کیلومتر تا مرز افغانستان فاصله داریم.

مردم می‌رفتن از مرز جنس می‌آوردن یا سوخت به مرز می‌بردن و می‌فروختن، اما ۱۵ سال قبل، بازارچه میل ۷۳ رو تعطیل کردن در حالی که ما بزرگ‌ترین روستای این منطقه بودیم و بازارچه میل ۷۵ رو کنار روستای شیعه‌نشین باز کردن. از همون موقع مردم فقیر شدن.»

بخش مطالب حوادث

نویسنده حوادث با توانایی ارائه نظرات و تحلیل‌های منحصر به فرد هستم. تمرکزم بر رویدادهای مهم و جالب است که خوانندگان را درگیر می‌کند.