روایتی از توسل رزمندگان به حضرت فاطمه زهرا (س)

روایتی از توسل رزمندگان به حضرت فاطمه زهرا (س)

فاصله ما با بعثی‌ها پانصد متر هم نبود. اینجا بود که شیرعلی هنرش را رو کرد و گفت: امروز هم عاشوراست. هرکس حس می‌کند نمی‌تواند ایستادگی کند، به چادر خاکی حضرت زهرا (س) پناه ببرد.

به گزارش سرخط نیوز، در طول هشت سال دفاع مقدس یکی از ویژگی های بارز رزمندگان اسلام، توسل به اهل بیت و ائمه اطهار (ع) و مددجویی از آنان برای موفقیت و پیروزی در عملیات ها، بویژه در شرایط و تنگناهای نبرد با دشمن بعثی بود.

محسن پاکیاری؛ معاون عملیات لشکر ۱۹ فجر شیراز در دوران دفاع مقدس، در کتاب تاریخ شفاهی خود، گوشه ای از این توسل و اتکا رزمندگان به ائمه اطهار و خاصه حضرت فاطمه زهرا (س) را روایت کرده است.

پاکیاری روایت می‌کند:« قرار شده بود یک گروه سی چهل نفره از شیراز بروند و در تنگه چزابه مستقر شوند. این تنگه یک تنگه مواصلاتی و استراتژیک بین ایران و عراق است که شمالی-جنوبی است. یک سمتش به هور می‌خورد و یک سمتش رملی و غیرقابل‌عبور است.

اوایل جنگ، بعثی‌ها از همین تنگه وارد منطقه سوسنگرد و بستان شده بودند و آن فجایع غیرانسانی را به بار آورده بودند.

صدام تصرف بستان را مظهر توانمندی ارتش بعث می‌دانست. عراقی‌ها به امنیت تنگه چزابه و تصرفش احتیاج داشتند. از هر طرف آتش می‌ریختند و تلاش می‌کردند تنگه را باز کنند و خودشان را به اهداف مدنظرشان برسانند.

دلبری شیر علی سلطانی در تنگه چزابه

یک گروهان نیرو از شیراز آماده رفتن به خط چزابه شدند که فرماندهشان شیرعلی سلطانی بود. در تنگه چزابه، آن‌ها از یک‌ طرف زیر آتش شدید دشمن بودند و از طرف دیگر با کمبود امکانات و مواد غذایی و وسایل بهداشتی و همچنین نداشتن محل استراحت مناسب، دست‌وپنجه نرم می‌کردند.

بعثی‌ها با تمام توان، منطقه را زیر آتش خمپاره گرفته بودند و تنگه وضعیت عجیبی پیداکرده بود. نیروها پشت سر هم یا مجروح می‌شدند یا به شهادت می‌رسیدند.

مجروح‌ها را با موتور می‌رساندند عقب؛ ولی شهدا روی زمین افتاده بودند. کسانی که مانده بودند هم روحیه خوبی نداشتند. همه چهره‌ها غم گرفته بودند و می‌شد نگرانی را در آن‌ها دید.

شیرعلی که اوضاع را این‌طوری دید، نزدیک‌های ظهر نیروها را جمع کرد. اذان که شد، نماز ظهر و عصر را خواند. بعد از نماز، اول مداحی کرد و بعد شروع کرد به صحبت کردن. گفت: برادرها، طبق خبری که رسیده، امشب بعثی‌ها آماده‌باش هستند و می‌خواهند با تانک و نفربر حمله کنند و آتش سنگین خمپاره و توپخانه بریزند. وضعیت ما که معلوم است؛ اما باید آماده‌ باشیم و در مقابل تک دشمن بایستیم.

یک نفر از جمع بلند شد و گفت: حاجی، ما نیرو نداریم. اکثر نیروهای گروهانمان شهید یا مجروح شده‌اند. خیلی کم هستیم. ما با ارتش صدام با این آمادگی و امکانات و تجهیزاتی که دارند، با چه نیرویی می‌خواهیم بجنگیم!؟

فاصله ما با بعثی‌ها پانصد متر هم نبود. اینجا بود که شیرعلی هنرش را رو کرد و گفت برادرها، ما که در این وضعیت قرار گرفته‌ایم، باید خودمان را با امام حسین (ع) در روز عاشورا و در صحرای کربلا مقایسه کنیم. اگر دوستانمان جلوی چشمانمان شهید شدند، باید این وضعیت را با وضعیت حضرت زینب (س) مقایسه کنیم که در یک روز، حدود بیست نفر از نزدیکانش را از دست داد.

برادرها به مصیبت حضرت زینب (س) فکر کنید. دختر حضرت علی (ع) و فاطمه (س) در صحرای کربلا می‌ایستد و آن صحنه‌ها را می‌بیند و تحمل می‌کند.

امروز هم عاشوراست. هرکس حس می‌کند نمی‌تواند ایستادگی کند، به چادر خاکی حضرت زهرا (س) پناه ببرد.

با این حرف‌ها، نیروهایی که به دلیل خستگی زیاد و نبودن امکانات و شهادت هم‌رزمانشان می‌خواستند به عقب برگردند، روحیه تازه‌ای گرفتند. بعضی‌ها همان موقع شروع کردند به شوخی کردن با کناردستی‌هایشان تا به آن‌ها روحیه بدهند؛ بنابراین، باوجود آتش دشمن که لحظه‌به‌لحظه سنگین‌تر می‌شد، همه تصمیم گرفتند بمانند.

در آن اوضاع، یک هلی کوپتر عراقی هم رسید که تا غروب آفتاب مدام بالای سرمان می‌چرخید. می‌گفتند عدنان خیرالله، وزیر دفاع عراق و برادر زن صدام، در آن بوده.

نیروها بازهم شهید دادند؛ ولی کم نیاوردند و محکم ایستادند. غروب، حاجی شیرعلی رفت پشت بیسیم و خیلی آرام، نه با اعتراض، وضعیت را از نظر مهمات و تعداد شهدا و مجروح‌ها به مقر اعلام کرد. نیروی کمکی و مهمات هم درخواست کرد.

گفت: ما مجروح داریم. یک موتور داریم که با همان مجروح‌ها را عقب می‌بریم؛ اما شهدایمان را روی زمین رها کرده‌ایم. با آتش سنگین دشمن، وضعیت دارد وخیم‌تر می‌شود.

دیگر تاریک شده بود. نیروها مثل لشکر شکست‌خورده، این‌طرف و آن‌طرف نشسته بودند. شیرعلی در تاریکی شب رفت و با تک‌تک بچه‌ها حرف زد. می‌گفت: اگر امشب را تا صبح مقاومت کنیم، همه‌چیز حل می‌شود. فردا صبح، نیروهای تازه‌نفس می‌رسند و خط را تحویل می‌گیرند.

صبح که نیروهای تازه‌نفس رسیدند، نیروها جان تازه‌ای گرفتند. حاجی شیرعلی به نفراتش گفت: هرکسی خسته شده و نمی‌تواند بماند، با ماشین‌هایی که نیروها را آورده‌اند، برگردد به عقب. وقتی بچه‌ها فهمیدند خود حاجی نمی‌خواهد برگردد، آن‌ها هم برنگشتند.»

منبع:

محمد قاسمی، زهره علی عسگری، تاریخ شفاهی دفاع مقدس: روایت: محسن پاکیاری، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران ۱۴۰۱، صفحات ۱۰۵، ۱۰۶، ۱۰۷

انتهای پیام